دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

خاک‌ارّه‌ی تن‌هایمان را هم روفته‌اند.

پنجشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۴۴ ق.ظ
میمِ [هنوز] عزیز،
امروز بیشتر از معمول به تو فکر کردم. پنج روز پیش تولدت بود. داشتم فکر می‌کردم در مرور سال‌هایی که شناخته‌ام‌ات این اولین‌بار است که تولدت را تبریک نگفته‌ام، یا نه؟ من حتی دیگر راهی برای ارتباط با تو ندارم، خبر داشتن از اوضاع و احوال پیش‌کش. حتی چیزی ندارم برایت بنویسم. من هیچ چیز نمی‌دانم، تو بیشترش را می‌دانی. جوش عفونی زندگی اجتماعی ما آن‌قدر متورم شده که دیگر جای چندانی هم برای زندگی شخصیمان نمانده است، پس تو از همان فاصله هم می‌توانی بیشترش را حدس بزنی. مدتی قبل چیزی را تجربه کردم که باعث شد دلیل اتفاقی که پنج سال پیش بینمان افتاد را بفهمم. حتماً اگر آن‌طور مرا پس نزده بودی، شخصی که امروز هستم نمی‌شدم. پس فکر کردن به این که ای‌کاش چند سال دیرتر به تو می‌رسیدم، آرزوی باطلی‌ست. باید اتفاق میفتاد همه‌ی آن‌چه که اتفاق افتاد. با این که مطمئن نیستم کسی که تو امروز هستی را خواهم شناخت یا نه، فکر می‌کنم که هنوز، سال به سال، به کسی که از تو می‌شناختم شبیه‌تر می‌شوم. من اشتباهی کردم که تو نکردی؛ سودای ماندن در شهر خود و شهریار خود شدن در سرم پروردم. البته منظورم از شهر خود، کشور خود است، وگرنه من خودم را متعلق به شهرهایی که در آن‌ها زندگی کرده‌ام نمی‌دانم. وطن هم عینیت نداشت، یعنی همیشه شهرها و مردمانی در گستره‌ی وطن بود که نمی‌شناختم و همین کافی بود که آرمان‌شهرم انکار نشود. من فریب خیالاتم را خوردم، تو پی خیالاتت رفتی. پشیمان نیستم، گفتم که، اگر تجربیات گذشته نبود من هم آدم امروز نبودم و این خودش نقض پشیمانی‌ست. حالا فقط خسته‌ام. احتیاج دارم کاری نکنم، خودم را به خواب بزنم و کسی هم کاری به کارم نداشته باشد. همین. شاید روزی دوباره ببینمت، شاید هم هرگز.

روی ماهت را می‌بوسم.
  • ۹۹/۰۵/۰۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی