دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

برگرد، ترس بنداز به جون شب.

شنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۰۰ ق.ظ

سحر تا صبح با ا. حرف زدیم. وقتی تصویرش را دیدم فهمیدم که قیافه‌اش را فراموش کرده بودم. سلام و احوال‌پرسی مختصری کردیم و شروع کرد به خواندن شعری که نوشته بود. شور قدیم را نداشت، کم‌جنب‌وجوش بود اما لبخند ثابتی داشت. یاد چیزهای قشنگی افتادم. سوژه پیدا می‌کردیم که او فحش بدهد و بخندیم. دو سه باری جدی شد و در حالی که صورتش را به بهانه‌ای پشت دست‌هایش پنهان می‌کرد، گفت: پس کی تمام می‌شود؟ گفتم این چه حرفیست. گفت همه همین را می‌گویند و همه هم می‌میریم. گفتم تو زودتر از من نمیر اقلاً. خوب دوام آورده است. پرسیدم کتاب چه خوانده‌ای اخیراً؟ گفت بیشتر از پنج دقیقه نمی‌تواند تمرکز کند. کارهایش هم به خاطر همین کند پیش می‌روند. ای کاش می‌توانستم باری از دوشش بردارم. احساس ناتوانی می‌کنم. چندتا عکس موقع هم‌خوانی‌اش با مُجاز گرفتم که نگه دارم، نمی‌دانم برای چه روزی و چه کسی. کاش از این دوران به سلامت بگذریم و بعداً با دل راحت از این روزها یادی به میان بیاوریم.


برگرد.

  • ۹۹/۰۵/۰۴

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی