که رؤیاها تعطیل شدهاند و ما به گریه رو آوردهایم.
شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۵:۴۸ ق.ظ
ولی شکفته بادا
شکفته بادا
شکفته بادا
زبانِ من.
مدتهاست برای تو در اینجا ننوشتهام. در دوردستی و بدون دلبستگی، امروز بسیار یاد آن سالها کردم. من هر روز به تو شبیهتر شدهام در این بین. شاید تو هم آنقدر فرق کردهای که دیگر من شبیه تو نیستم. حتماً شبیه تو نیستم.
مُردن برای من پیروزی دیگری بود. حالا هم شبیه مرگ شدهام، برخلاف تو، این را به روی خودم و تو میآورم، که چهرهام پذیرای مرگ شده است به همین زودی.
من سالهاست دور ماندهام از تو،
و میروم که بخوابم.
من پرده را کنار زدم. حالا تو با خیال راحت، پروانهوار، در باغ گردش کن.
- ۹۹/۰۴/۲۱