دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

خوشا دمی فریفتگی

پنجشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۳۰ ق.ظ
این که از قبل‌تر چه گفته بودم و چه گفت و آن شب چه گذشت، بماند. در حوصله‌ام نمی‌گنجد حالا که در این منجلاب دست‌وپا می‌زنم، توصیف‌های صد من یک غاز کنم.
اما یک چیز هست که باید نوشته شود و بماند. آن شب، از خانه‌ی آ. که آمدیم بیرون و خداحافظی کردیم با مهمان‌های دیگر، از همان لحظه‌ای که شروع کردیم به شبانه قدم زدن و حرف زدن، همه‌ی آن صمیمیت به دلم نشست. ال آرام‌آرام دستم را گرفت. دست در دست بودن برایم عجیب بود. همان موقع توی سرم به خودم هی می‌زدم که آخر چه مرگت است تو، چرا رفتارهایی به این سادگی در تو به آدمیزاد نرفته؟ بعد باز از خودم رنجیدم که چه شد که حالا به این فکر می‌کنی که چرا به آدمی‌زاد نرفته‌ای؟ راجع به موضوعی که اخیراً درگیرش بود سوال پرسیدم و حواسم را جمع کردم به حرف زدنش.
سوالی که منتظرش بودم را پرسید. جواب -که هنوز خودم هم نمی‌دانستمش- را گذاشته بودم که با هم پیدا کنیم. فرصت نبود. نیاز داشتم با او بدون نگرانی از وقت حرف بزنم، راه برویم و حرف بزنم و با همان دقت خاص خودش خوب گوش کند و سکوت کند، انگار که هرچه گفته‌ام را از قبل می‌دانسته است.
حالا که در تاریکی اتاقم در منزل مادری نشسته‌ام و این‌ها را می‌نویسم، خودم را مجبور کرده‌ام که این‌ها را بنویسم. واقعیت این است که مزاجم تباه شده، چشم‌اندازم سیاه که بود، حالا حتی اهمیت وجودی هم ندارد. هنوز گریه‌ای که باید دیروز عصر در خیابان می‌کردم اما قورتش دادم سر گلویم مانده است. شکسته‌ام و جان سر پا شدن ندارم. فردا برمی‌گردم تهران. هیولا -که حالا آرام است و من از همین هم بغضم گرفته- گفت فردا می‌رود ییلاق و پرسید دلم می‌خواهد با او بروم یا نه. لابد روحش هم خبر ندارد که یکی از کابوس‌های پرتکرار من است.
کاش برهوت جایی یا اقل‍اً قولی برای من داشت.
  • ۹۹/۰۴/۱۲

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی