به امید آن که روزی...
سه شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۹، ۰۴:۱۷ ق.ظ
هوا خنکای شبانه دارد و بوی مزارع سوخته میآید از پنجره. مرا یاد شمال میاندازد. با حوصله و مقداری سردرد -که سعی دارم با آب خوردن، مثل نوشداروی بعد از مرگ سهراب درمانش کنم- قصد کردهام بنویسم. از سه شب پیش تا کمتر از یک ساعت قبل...
ماجرای آخر شب را با «سلانهسلانه» در میان گذاشتم. مکاتبه رسیدهاست به «دردهای ننگآلود». شرح مصیبت پشت مصیبت.
نوشتن بماند برای فردا.
پینوشت: صدای رعد آمد. اگر باران بگیرد، میشود باران تفتیدهی تیر.
- ۹۹/۰۴/۱۰