به کجای این شب تیره بیاویزم قبای کهنهی خود را؟
جمعه, ۶ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۵۹ ق.ظ
حال و روزم بدون تغییر مانده است. هیچچیز ذرهای امیدوارم نمیکند. دلم میخواهد رو بیاورم به الکل. باید هر طور شده بگذرد، فقط بگذرد این روزها و شبهای نفرینی. هرچند که این جمله خطرناک است. آخرینبار که به زبان میآوردمش حسابی کار دست خودم دادم. این را میدانم، اما حتی قوهی ایستادن ندارم، چه برسد به زحمت کشیدن برای نجات پیدا کردن از این مرداب. نوشتم مرداب، یاد دو مرداب افتادم، یکی در فیلم ارباب حلقهها -که کاش یادم بماند بگیرم یک دور با دقت از اول تا آخرش را ببینم- و دیگری در فیلم آلیس در سرزمین عجایب. ویژگی مشترک این دو در این است که سرهای بریدهی مردگان به فراوانی در سطح آنها شناورند، ترکیب واقعی مُرده با آباند. پس «مرگاب» برای توصیف وضعیت من مناسبتر است، ترکیب آب با بهسویخودکِشندگیِ مرگ.
- ۹۹/۰۴/۰۶