دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

حالم خوش نیست. باز این روزها زیاد بی‌قرار می‌شوم. هرجا که باشم، نمی‌خواهم آن‌جا باشم. می‌خواهم پا به دو بگذارم و دور شوم، در واقع فقط وقت‌هایی خیالم راحت است که در حال دور شدنم. هیچ دستاویزی برای چنگ زدن ندارم. روزها قیافه‌ام را فراموش می‌کنم. شب‌ها صدا می‌شنوم. مفهوم نیست، انگار همه‌ی هدفش این است که حضورش را گوشزد کند. دست از خواندن اقتصاد کشیده‌ام. هر روز را با مصیبت شب می‌کنم، هر شب را با چهل‌تکه شدن در کشمکش خواب‌های خالی از ماجرا و بیداری صبح می‌کنم.

بسیار بیشتر از معمول به دیگران فکر می‌کنم. منظورم این نیست که به فکر دیگرانم، منظورم این است که خودم را جای آن‌ها می‌گذارم و با اطل‍اعات مختصری که از حال و روزشان دارم، می‌بینم چه حس یا فکری راجع به خودم (خودشان) دارم (دارند).

فکر می‌کنم بیش از اندازه اطل‍اعات نامربوط در ذهنم، به دیواره‌های مغزم، چسبیده و آلوده‌ام کرده‌است. همیشه فکر می‌کردم مغزم زیادی خالی است، حال‍ا فکر می‌کنم پر از کثافت محض است.

بهترین اوقاتم این روزها مشغولیت به پازل و جلد دوم «روزها در راه» است، همان دو سه ساعت آخر شب یا عصر.

  • ۹۹/۰۴/۰۴

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی