دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

نامه‌ی سوم به م.

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۱۱ ب.ظ

۱۶ فروردین ۹۹، بامداد


 خاطرت هست دومین‌باری که همدیگر را دیدیم رابطه‌مان چطور بود؟ من هنوز خشم داشتم و به سختی تو را لایق یک ملاقات می‌دانستم. اما مدام حرفی در ذهنم می‌چرخید که همان شب برملا شدن ماجرا گفتی، و بارها گفتی، که اگر فقط یک بار دیگر مرا نبینی، خودت را نمی‌بخشی. من چرا اهمیت می‌دادم که تو خودت را ببخشی؟ هنوز نمی‌دانستم با چه‌طور آدمی طرفم. نمی‌توانستم پیش‌بینی کنم که تو با چرب‌زبانی خاص خودت سعی خواهی کرد که هرچه کردی و نکردی را به همان ناتوانی معروف نسبت بدهی و به من نشان بدهی که خودت در عذابی از آن، یا بدون اشاره‌ی خودخواسته‌ای به گذشته سعی کنی راهی برای ادامه‌ی رابطه‌مان باز کنی. اما هیچ‌یک از این دو برای من اهمیت نداشت، باید همدیگر را می‌دیدیم که تو هر تلاشی که لازم می‌دیدی صورت بدهی تا بتوانی خودت را ببخشی. مثل یک رفیق شوخی می‌کردی، انگار نه انگار که من را به چاه انداخته بودی. خشم من بیشتر شد از این بی‌ملاحظگی. دعوتت کردم بیایی خانه. آن‌جا بود، که بالاخره حرفش را پیش کشیدم و تو پرسیدی: اگر جای من بودی چه می‌کردی؟ و خشم من سرریز شد. تندتند حرف می‌زدم و حرف‌هایم پر از نیش و کنایه بود، خودم را مشغول کشیدن شکل موهومی روی کاغذ کرده‌بودم و حتی موقع سرزنش چندین‌وچندباره‌ی تو سر برنمی‌داشتم، مبادا چشمم به نگاه معصومانه‌ات بیفتد و زبانم بند بیاید. فهمیدم که همه‌ی آن ملاقات برای همان چند لحظه بود، لحظاتی که مثل سوگواری برای فوت یک نفر، به ظاهر بی‌حاصل اما به واقع لازم بود.

بعد از آن دیگر تقریباً جایی در ذهنم نداشتی، حتی خشم هم نبود. حواسم به چیزهای دیگری پرت شده بود. یک رابطه‌ی کوتاه باورنکردنی را با کسی تجربه کردم و با صبح شدن غریب‌ترین شب زندگی‌ام، درک من از امکانات زندگی‌ام متفاوت شد. انگار یک بار همه‌چیز را از دست داده بودم و بعد از چند ساعت عذاب گویی ابدی، دوباره به زندگی معمول برگشته بودم.

 م.، من مدت‌ها شک داشتم، بارها آزمون و خطا کردم و حالا دیگر مطمئنم که حضور پیدا کردن در یک رابطه‌ی بلندمدت یا پایدار، برای من امکان ندارد؛ در سرشت من نیست. این را یک ادعای سهل‌انگارانه یا نشانه‌ی ناامیدی من تصور نکن. باور داشتن به چنین چیزی شبیه مصیبت‌زدگی‌ست، من همه‌ی تلاشم را کردم که خودم را بشناسم و مطمئن شوم که این مطلب حقیقت ندارد. حتی ناامید نیستم از این که در آینده‌ای هرچند دور، آن‌قدر تغییر کنم که درک فعلی‌ام از این موضوع نقض شود. اما با قبول کردن آن، مرا برای مواجهه با خودم آماده‌تر می‌کند. هربار در زندگی‌ام اتفاقی چنین افتاده که یک امر مسلّم یا انتظاری که سال‌ها تثبیت‌شده را خط بزنم، گویی از قید و بندی رها شده‌ام، انگار در این یخ‌بندان زندگی یک تکه لباس از تنم جدا شده است؛ هم احساس سبک‌باری می‌کنم و هم بیشتر سردم می‌شود.

 سومین‌بار که همدیگر را دیدیم، من از تو خواستم که شب بمانی؛ نه نگفتی، اما تا صبح هم نماندی. وقتی بیشتر اصرار کردم گفتی که برای دوستت بهانه‌ای دروغین آورده‌ای تا چند ساعت دیر رسیدنت را توجیه کنی. فهمیدم اتفاقی مشابه همان تأخیر تو در قرار دفعه‌ی قبلمان افتاده است، با این تفاوت که این بار من در طرف دیگر ماجرا بودم. از همیشه بیشتر مطمئن شدم که ناتوانی معروف تو حقیقت دارد؛ انگار در همه حال خودت را موظف می‌دانی که همه را راضی نگه داری، و این کار را به همان روشی انجام می‌دهی که یک نفر سعی می‌کند دو کیسه سنگ‌ریزه در دو کفه‌ی ترازو را با تزریق دانه‌دانه‌ی سنگ‌ریزه -هر از گاهی به این کفه‌ی ترازو و هر از گاهی به آن یکی- را به تعادل برساند. چه‌قدر مفصل حرف زدن با تو در تاریکی لذت‌بخش بود. دوست داشتم آن لحظات تمام نشود اما می‌دانستم که به خاطر منتظر گذاشتن دوستت بی‌قراری، باید می‌رفتی. منتظر نشسته بودم که بروی، بوسیدی‌ام. گفتی دلت برایم تنگ می‌شده و اگر مهربان‌تر با تو حرف می‌زدم… یادم نیست. اما یادم هست که من هیچ نمی‌گفتم. اصلاً چه حرفی می‌شد زد؟ درست در حالی که من با وجود علاقه‌ام به تو می‌دانستم که چند دقیقه‌ی دیگر می‌روی و دیگر معلوم نیست کی دوباره ببینمت، تو هم می‌گفتی که دوستم داری. چه می‌شد گفت؟ من چه کار باید می‌کردم که نکردم؟

 امید دارم که تا تابستان زندگی برگردد به وضع سابق. یک شب تا صبح بیایی بنشینی برایم حرف بزنی و لبخند بزنی، گاهی دعوتم کنی به سیگار کشیدن. دلم تنگ شده.


  • ۹۹/۰۲/۱۸

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی