دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

نامه‌ی اوّل به م.

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۰۱ ب.ظ

۸ فروردین ۹۹، بامداد


م.، تو برای من شبیه یک مرد نامرئی هستی. هر اتفاقی بین من و تو افتاده، انگار فقط در ذهن من اتفاق افتاده است. البته دو بار راجع به تو چند جمله‌ای با کسی حرف زده‌ام. یک روز صبح که در آشپزخانه‌ی پرنور س. مشغول جمع کردن ریخت و پاش شب قبل بودیم، تعریف کردم: اسمش م. ا‌ست، چند ماه فقط چت می‌کردیم چون دور بود. دعوتش کردم بیاید بماند پیش من. دیدمش، جذاب بود. خواستمش، خواست مرا. اما دوریم. برگشت شهرش. نمی‌دانم دوام بیاوریم یا نه. حالا حالاها هم راهی برای نزدیک شدنمان نیست.

خرداد بود، چند روز بعد از ملاقاتمان و چند روز قبل از این که بفهمم -یعنی اتفاقی بپرسم و شک کنم و بیشتر بپرسم و بالاخره بگویی- که چیزی بینمان نیست. بامزه است؛ شهریور که دوباره خانه‌ی س. جمع شده بودیم، من و او در بالکن نشسته بودیم. من سیگار می‌کشیدم و او نمی‌کشید (می‌گفت وقتی مست می‌کند اگر سیگار بکشد حالش بد می‌شود، که راست هم می‌گفت. دو سه ماه بعد، وقتی که ن. به تازگی ترکش کرده بود من به چشم دیدم که در حالی که مست بود -و شاید بیشتر از همیشه نوشیده بود- چند نخ سیگار کشید و حالش آن‌قدر به هم ریخت که تحمل دیدنش در آن وضعیت را نداشتم،‌ می‌خواستم بنشینم کف زمین و زار بزنم). روبه‌روی بالکن آن خانه -که چه‌قدر دوستش داشتم اما حالا دیگر س. آن‌جا زندگی نمی‌کند، آن طرف حیاط، یک دیوار تمام قد سیمانی با فاصله‌ی ده یا پانزده متر قرار داشت. وقتی که نمی‌نشستیم، نور خانه از پنجره‌ی پشت سرمان از کنار تن‌هایمان می‌گذشت و سایه‌های غول‌آسایی از ما روی دیوار بزرگ سیمانی می‌انداخت. صحبت از زندگی عمومیمان رسید به زندگی خصوصی و س. پرسید: از م. چه خبر؟ مکث کردم، دو ماه بود که سعی می‌کردم فراموش کنم و حالا او با این که فقط یک بار اسمت را از زبانم شنیده بود، سراغت را می‌گرفت. خندیدم، گفتم: سؤتفاهم شده بود؛ دوست‌دختر داشت و هیچ نگفته بود تا بالاخره خودم فهمیدم. با لب‌هایش صدایی درآورد که برای ابراز کردن مسخره بودن چیزی‌ست و من هم به خندیدن ادامه دادم که بگویم از پس این ماجرا هم برآمده‌ام. واقعاً از پسش برآمده بودم؟ بله. دیگر خشمگین نبودم؟ چرا. می‌دانی، دو ماهیست با کسی آشنا شده‌ام که از چند نظر برایم بسیار قابل‌احترام و ستودنیست. به واسطه‌ی صحبت‌های طولانی با این شخص موضوعی برای من پررنگ شد که قبل از او هیچ‌وقت درست‌وحسابی به آن فکر نکرده بودم؛ انتقام. یادم نمی‌آید هرگز برای گرفتن انتقام از کسی برنامه ریخته باشم، یا با وعده‌ی گرفتن انتقام خشم خودم را آرام کرده باشم. فکر می‌کنم حالا اگر بخواهم انتقامی هم بگیرم، نمی‌دانم چطور این کار را بکنم، و از وقتی به این مطلب آگاه شده‌ام، احساس ضعف می‌کنم. حالا فکر می‌کنم، اگر زودتر به این آگاهی رسیده بودم، اگر تصمیم می‌گرفتم که برای پاک کردن سر تا پای خودم از آن خشم حجیم هم که شده، انتقامی از تو بگیرم، چه می‌کردم؟ جوابش را می‌دانم. راستش، همان موقع هم می‌توانستم، اما مثل همین الان به خودم اجازه نمی‌دادم که از عمد بلایی سر کسی بیاورم، و این موضوع به خود من مربوط است، نه به تو. من اصرار دارم هرموقع راجع به خودم و گذشته‌ام فکر می‌کنم، کسی باشم که تا جایی که به او اجازه داده شده همراه بوده، خوش‌دل بوده و جز خیر، برای کسی چیزی نخواسته است، حتی برای دشمنش. البته بعید می‌دانم با چنین اصلی بتوانم مسیری که در زندگی عمومی‌ام در نظر دارم را به درستی طی کنم. مطمئناً روزی خواهد رسید که من برای ماندن روی هدفم چاره‌ای جز ضربه زدن به شخصی که مانعم باشد نخواهم داشت. با شناختی که از خودم دارم، آن روز، شاید به این درک و قطعیت برسم که لازم است بعضی اصول را بازنویسی کنم. حواسم پرت شد. نمی‌خواهم از سر خستگی سخن کوتاه کنم، پس باقیش بماند برای بعد. اگر خواستی جواب بدهی، معلوم است که خوش‌حال می‌شوم. اما انتظار هم ندارم. یعنی با خودم این‌طور کنار آمده‌ام که اگر حرفی نداری بزنی بهتر این است که جواب ندهی، تا این‌که در رودربایستی بمانی و جوابی بدهی که حتی اگر خودت این قصد را نداشته باشی، موجب خودخوری من شود و دفعه‌ی بعدی که خواستم بنویسم، تصویر چشم‌های معصومت از ذهنم کنار نرود، که همین چشم‌ها، چشم‌های درشت مهربان توست که زبان من را بند می‌آورد. مراقب خودت باش. هرچه‌قدر هم تاریک باشد این دوران، دل خوش کرده‌ام به روزی که دوباره تو را خواهم دید.

  • ۹۹/۰۲/۱۸

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی