دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

با درد صبر می‌کنم که دوا می‌فرستدم.

جمعه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۹، ۰۹:۴۴ ب.ظ

دو شب پیش با تمام شدن کار شرکت، کندوکاو در نتایج کاری که کسی به دعوت من همت کرده و انجام داده بود را شروع کردم، که تا نصف شب ادامه پیدا کرد. طبق معمول دو هفته‌ی اخیر، قبل از خواب چند نامه از کافکا به فلیسه را خواندم. او نوشته بود که چند روزی‌ست وضع معده‌اش نابه‌سامان شده و تصمیم گرفته تا مدتی یک وعده غذا در روز بیشتر نخورد.

صبح بیدار شدم اما یادم بود که پنجشنبه است و می‌توانم هرچه‌قدر که میلم بکشد بخوابم. ظهر که بیدار شدم، سردرد داشتم. باز نشستم سر همان کاری که می‌دانم و نمی‌دانید، و تا وقتی که از سر جایم بلند شدم چهار ساعت گذشته بود. پس انگیزه بود.

 سردرد تا همین چند ساعت پیش شدید بود. حالا خیلی ملایم است. وضعیت معده‌ام هنوز عادی نیست. صبح که بیدار شدم حس کردم مرکز جاذبه به جای زمین، داخل شکم من است. گویی تمام دل و روده‌ام به سمت داخل کشیده می‌شوند، حسی که به راحتی می‌تواند با گرسنگی جابه‌جا گرفته شود، اما برعکس، پای غذا که به میان بیاید اشتهایی نیست.

حالا داشتم با خودم فکر می‌کردم که آیا این هماهنگی احوال، اتفاقی بوده؟

  • ۹۹/۰۱/۲۲

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی