دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

آفتِ جانِ ما تویی.

جمعه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۸، ۰۳:۱۸ ب.ظ

جمع شده بودیم اما چنان حس تعلقی به جمع در دلم نبود. اصلاً این «حس تعلق» سال‌هاست که در من نیست، گرچه بارها در جایی - در کجا؟- دنبالش گشته‌ام. حتی مدت‌هاست اشیا را هم با دقت بیشتری به خودم متعلق می‌کنم. سه هفته طول کشید تا یک نمکدان از خانه ببرم بگذارم روی میز محل کارم. نمک گاهی لازمم می‌شد اما نمکدان من اگر متعلق می‌شد به میز کارم، حس تعلق من هم کمی بیشتر می‌شد به محل کار، که نمی‌خواستم. چند روز پیش که دیگر با چند نفری خوب ارتباط گرفته بودم و دیدم در سبک سنگین کردن‌های بین رفتن یا ماندن، ارزش دور و بری‌هایم را لحاظ می‌کنم، نمکدان را بردم گذاشتم روی میز کارم.

شاید جرئتم کم است. شاید محافظه‌کاری‌ام برگشته‌است بعد از آن همه ناکامی، بعد از آبان.

دیشب دروغی گفتم کاملاً بی‌دلیل. سلسله‌ی دروغ‌ها با یک سوال شروع شد که جوابش «نه» بود و من گفتم «آره». گویی ذهنم مضطرب‌تر از آن بود که حقیقت را بگوید. تلفن را که گذاشتم نشستم فکر کردم، چرا دروغ گفتم؟ چرا وسط دروغ‌ها فکر کردم همان موقع اعتراف کنم و به آن شکنجه پایان بدهم، که شکنجه‌ی ثانی شروع شود؟ چرا من نمی‌توانم یک دل سیر دروغی این‌قدر بی‌اهمیت بگویم و تا مدت‌ها احساس گناه نکنم؟

  • ۹۸/۱۱/۲۵

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی