جای انگشت درد و فقر و بلا و تنهایی و بیپناهی در آدم میمونه.
شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۸، ۰۱:۳۱ ب.ظ
حالم بده. حال خیلیامون بده، میدونم. حال بد روحیم توی جسمم نمود کرده، بیقرارم، دستوپام یخ کرده، وقتی نشستهم نمیخوام که در حال نشستن باشم، وقتی ایستادهم دنبال اولینجایی که بشه نشست میگردم. هر صحبتی که اطرافم میشه و به موضوعی که پاشو گذاشته توی گلوی من مربوط نیست، بهم حس تهوع میده. دوست دارم داد بزنم: حفه شین. خشم، واکنش آنی به شوک فاجعه، هرچی، هست. سوگ، باید خودم رو برسونم به جایی که خشم و ترس رو ازم بیرون بکشه و مثل سیاهی، بریزه روی بوم. چندروزه که لزوم سوگواری برای مصیبت رو درک کردهام. باید به خاک سیاه بشینم. باید باقی خاکنشستگان رو بغل کنم و خاک رو و نشستگان رو و سیاهی رو.
- ۹۸/۱۰/۲۱