نوری معلّق است در اشارههای ظلمانی، ورنه...
بیشتر از سه روز شده که اینترنت قطع است. به همین مناسبت مدام یاد فیلمهای آخرالزمانی میفتم. مثلاً در اولین سکانسهای Transcedence یک لپتاپ شکسته را میگذارند لای یک در و چارچوب آن تا در بسته نشود. (هنوز تا اراده میکنم چیزی را گوگل کنم و یادم میفتد که این کار امکانپذیر نیست، از ابعاد این وضعیت تعجب میکنم. مثل همین حالا که خواستم ببینم اسم این فیلم را درست نوشتهام یا نه، و این امکانپذیر نیست!)
این روزها فیلمها و سریالها را برای چندمین بار میبینم، کتاب «عقاید یک دلقک» را برای سومین بار میخوانم، دو بار برای حضور در تنها کلاس این ترمم به دانشگاه رفتم -که تقریباً سوت و کور بود، برای آخرین مرحلهی مربوط به قبولی در یک دورهی کارآموزی که دنبالش بودم به مصاحبه رفتم و با این که وعده دادند از شنبه شروع کنیم، هنوز خبری ندادهاند، که بعید نیست این هم به خاطر از کار افتادگی شرکتهای حوزهی کاری ما در نبود اینترنت باشد.
امشب کمی از اخبار تلویزیون را دیدم و فهمیدم اوضاع از چیزی که فکر میکنم وحشتناکتر است. باز ما نفهمیدیم کی علیه کی و به قصد چیست، اما میدانم از همان دستهای هستند که آن بزرگمرد اسمشان را گذاشته بود «یک عده حرفهای».
امشب بیشتر از دیشب باران بارید. همین الان هم صدای باران از کانال کولر میآید. یک ساعتی با ا. صحبت کردیم. کیفیت صدای تماسمان ضعیف بود، اما فکر میکنم که یک بار در خطاب کردن من اسم دیگری گفت، بعد با خونسردی و کمی مکث اصلاحش کرد.
یک نگرانی؛ این چند روز، با اتفاق افتادن اتفاقاتی که فکرش را نمیکردم، از خودم پرسیدم که نکند تحت تأثیر چند ماه کنترل تورم و قیمت ارز خیال کردم که بالاخره میشود ماند و دستوپا شکسته کاری کرد، و حالا افتاده باشم در مسیری که برگشت ندارد.
همین چند روز را هم موقتاً میگذرانیم. مدام منتظریم تمام شود و همهچیز برگردد به روال قبل. مثل سالهای اخیر، مثل همهی عمر بزرگسالیمان که در تعلیق و امیدواری به قصد بقا گذشت. «باید یه فکر اساسی کرد.»
- ۹۸/۰۸/۲۹