دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

یه حسّ دوگانه‌ست.

شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۸، ۱۲:۱۶ ق.ظ

 بال‍اخره بعد از چند روز آن‌قدر سرم خلوت بود که توانستم کتابی را که تا نیمه خوانده بودم -نان و‌ شراب- دوباره دست بگیرم. شروع به خواندن که کردم، یادم آمد آخرین باری که این کتاب، این سطور را می‌خواندم، چمبره زده بودم در بغل ا. آن روز تا صبح بیدار مانده بودیم. من ظهر کل‍اس دانشگاه داشتم. صبحانه خوردم، لباس پوشیدم، رفتم کنارش نشستم و همان‌طور که در خواب سعی می‌کرد به حرفم گوش کند، گفتم که تا دو ساعت دیگر برمی‌گردم خانه. بلند شدم که بروم، چند قدم که دور شدم یادم آمد نبوسیده‌امش، برگشتم، لپش را محکم بوسیدم -طوری که تا دو ساعت دل‌تنگش نشوم- و رفتم.

 دانشگاه که بودم، امتحان دادم؛ فرصت نکرده بودم برای این امتحان بخوانم اما به قدر کافی سر کل‍اس یاد گرفته بودم. بعد، نان‌وپنیر و چایی‌شیرینم را بردم بیرون دانشکده؛ هوا ابری بود و زمین باران‌زده، نشستم. آهنگ «آیینه» را در گوشم می‌خواند. عجیب بود، حالم قبل از آن هیچ‌وقت این‌طور نبود. او‌ در خانه‌ام خواب بود و من دل‌گرم به این که تا یک ساعت دیگر برمی‌گردم کنارش، چایی می‌خوردم و صدایش را گوش می‌کردم که می‌خواند «آیینه منو ببر؛ آیینه منو ببر با خودت».
 وقتی برگشتم خانه، لباس‌هایم را عوض کردم، نشستم کنارش؛ آرام با او حرف می‌زدم تا بیدار شود. خوابالوده اما مهربان جواب می‌داد که بگذار بیشتر بخوابم‌. گفت تو هم بیا بخواب اصلاً و آرام مرا کشید سمت خودش. به نیم ساعت رضایت دادم. کتابم را برداشتم، دراز کشیدم کنارش، دستش را انداخت دور تنم. هوا ابری بود و نور اتاق کم؛ کتاب می‌خواندم و از صدای نفس کشیدنش، گرمی‌اش و آرامشش در خواب حظ می‌کردم.


  • ۹۸/۰۸/۰۴

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی