قصهی تو قصهی باده؛ تو اگه نوزی مُردی.
دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۹:۱۲ ب.ظ
امروز چند دقیقهای یاد روزهای بارانی و برفی آن زمان افتادم که خودت میدانی. خانهی میم بالای شهر بود، در کوهپایه، و اکثر وقتهایی که اینجا باران میگرفت یا برف سبکی میبارید، آنجا یخبندان بود؛ عکسهای خیابان برفزده یا حیاط بیبرگ پشت پنجرهی خانهاش را میفرستاد برایم. روزهایی که رادیاتور خراب بود و لباس گرم میپوشید را یادم هست. آن پنجره، آن دیوار بلند روبهروی پنجره را خوب یادم هست. خانهی بزرگش پرنور اما سرد بود.
- ۹۸/۰۷/۰۱