میبینی که زدنا... زدنا...
جمعه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۸، ۰۵:۱۳ ق.ظ
دفعهی قبل که اینجا مهمون دوستم بودم و دم صبح با سردرد تنها توی تخت دونفرهاش میخوابیدم فقط آرزو داشتم که م. کنارم باشه و نبود، اون موقع خیال میمردم تنها حائل ما فاصلهست.
حالا توی تخت تکنفرهی اون یکی اتاق خونهی دوستم با سردرد میخوابم و میدونم که تنها حائل ما فاصله نبود. اصلاً «ما»یی در کار نبود.
هه.
- ۹۸/۰۶/۲۲