دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

من دیگه برنمی‌گردم.

يكشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۸، ۰۳:۰۵ ب.ظ
چند لحظه پیش یک الگو بین بعضی از کسانی که برایم جالب توجه بوده‌اند و ذهنیتی که راجع به خودم ساخته‌ام پیدا کردم؛ قصه. داشتم ویدیویی از یک رپر می‌دیدم و رپرها هم که می‌دانید قصه‌گوهای قدَری‌اند. داستان رسید به آن‌جایی که این مرد ۲۷ساله با چهره‌ای اصیل و بدنی خوش‌عضله درست در حالتی که زل زده بود و فقط گوشه‌ی لبش را کمی بالا برده‌بود، از ده سال پیش خودش می‌گفت. گفت که محله‌شان ستاره نداشته‌است، گفت عقده برای او عادی بوده اما باز هم هر شب تا صبح نگران بوده است (نگران نرسیدن به آرزوها؟ نگران هم‌رنگ شدن با محیطی که به اشتباه در آن افتاده‌بود؟). این صحنه مرا یاد میم انداخت. قصه‌ی آسیب‌هایی که در کودکی و نوجوانی و در عین ناتوانی می‌بینیم و در بهترین حالت انگیزه‌ای برای خودمان دست‌وپا می‌کنیم تا وقت رسیدن به سنی که نجات دادن خودمان ممکن باشد، از لحاظ ذهنی و فیزیکی هم آماده‌ی آن فرصت باشیم. من مطمئن نیستم که اساساً کسی داستانی نداشته باشد از آن سن و سال، اما خوب می‌دانم که قصه ساختن از آن و ریشه دادن به داشته‌های فعلی کار هر کسی نیست؛ شاعرانگی می‌طلبد و هوش، و شاید یکی دو مرض دیگر. من هم از یک زمان شروع کردم به تعریف کردن داستان. ساختنش را البته از همان کودکی شروع کرده‌بودم. اما هنوز بخشی از این داستان هست که به هیچ‌کس نگفته‌ام. جایی هم ننوشته‌ام. شک دارم که اصلاً روزی بخواهم کلمه‌ای از آن را به زبان بیاورم. برای همین است که هر شبه‌واقعیتی به‌جای آن بگذارم تا قصه ناقص نماند، هیچ از واقعیت کم نخواهد داشت. گیریم کل قصه‌ی قصه‌گو هم دروغ باشد، تا وقتی کسی دوست دارد بشنود راست و دروغش چه اهمیتی دارد.
  • ۹۸/۰۶/۰۳

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی