مدایح بیصله
سه شنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۸، ۰۶:۰۱ ق.ظ
چند هفتهایست مرز مشخصی بین خواب و بیداریام نمانده است. تا هوا تاریک است هر نیم ساعت یا یک ساعت با تصویری واضح از خوابی که دیدهام چشم باز میکنم، کمی به صداها گوش میکنم، خودم را به تخیل چیزی سرگرم میکنم تا دوباره بخوابم و حتما خوابی ببینم و باز بیدار شوم. اما بعد از طلوع آفتاب اوضاع آرامتر میشود، گویی از روشنی روز دو سه ساعتی برای امن خوابیدن سهم دارم. دیشب با سردرد خوابیدم. برخلاف اکثر مواقعی که با سردرد میخوابم و تا ۷-۸ ساعت بعد چند بار بیدار میشوم و میبینم که درد هنوز به قوت خودش باقیست، اینبار بعد از دو بار بیدار شدن متوجه شدم که درد از بین رفته است. حالا باید تصمیم میگرفتم که بلند شوم و خودم را به هیچ کاری نکردن مشغول کنم یا سعی کنم به فرآیند خوابیدن و نخوابیدن ادامه بدهم چون نصف شب است و آخر من هم آرزو دارم مثل مردم عادی شبها بخوابم و صبحها بیدار باشم. گذشته از اینها، خوابی که با دیدنش بیدار شدم دلنشین بود. یکی از آن آدمهای جالبی که از دور میشناسمش و کارهایش را دنبال میکنم، در آشپزخانه ایستاده بود روبهروی من، یک لیوان چایی دستش دادهبودم و خودم هم لیوان چاییام را دو دستی نگه داشته بودم. من با بهت و اشتیاق احساس و نظرم را راجع به چیزی -احتمالاً یکی از آثار خود او- توضیح میدادم، او که از شانه لم داده بود به یخچال و پای راستش را انداخته بود روی پای چپش، با دست راستش لیوان چایی را نگه داشته بود و دست چپش در جیب شلوار جینش بود، با آن سبیل بامزهی کشیده از این سر تا آن سر به من لبخند مهرآمیز میزد و گاهی توضیح بیشتر میخواست تا از زبان من بیشتر راجع به خودش و کارش بداند. بیدار که شدم البته میدانستم چرا او را به خواب دیدهام و ربطش به کسی که قبل از خواب در تخیلم دیده بودم چه میتوانست باشد. فیلمی که او - کسی که بارها تخیلش کردهام- پیشنهاد کردهبود را تا نیمه دیدم. ساعت ۵ صبح شد و بهتر دیدم چند ساعتی بخوابم. اما بعد یادم آمد دیشب که موقع برگشتن به خانه در مترو شنیدم که فردا (امروز) تعطیل است، تصمیم گرفتم امروز او را دعوت کنم (به قهوه، بعد پیادهروی، و شاید کمی کوکی شکلاتی). حالا منتظرم آفتاب طلوع کند تا به او پیام بدهم. از نظر من، دعوت کردن کسی قبل از طلوع آفتاب با دعوت کردن کسی بعد از طلوع آفتاب بسیار متفاوت است.
- ۹۸/۰۵/۲۹