دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

خودم دلِ خودمو می‌زدم.

چهارشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۲۱ ب.ظ
متوجه شده‌ام اتفاق جالبی میفتد زمان‌هایی که کسی را به عنوان معشوق دوست ندارم؛ بهترین‌های ادبیات عاشق‌ومعشوقی امروزی هم برایم خنده‌آور می‌شود. درست نمی‌دانم جنس این خنده چیست، شیرینی خاطرات است که لحظه‌ای یادم می‌آیند یا خنده‌ای تمسخرآمیز است به ناپایداری همه‌ی چیزی که مکرراً برایش شعر سروده‌اند و خوانده‌اند و شنیده‌اند. ناپایدار برای من. منظورم را متوجه هستید؟ خودم و نه هیچ‌کس دیگر. دیشب مطلبی می‌خواندم راجع به فرافکنی خود بر معشوق؛ معشوق به مثابه‌ی یک آیینه؛ یک وجود مستعد بازتابش، درخشان و البته شکننده. یک زمان -موقعی که چند ماه از آشنایی‌ام با اولین کسی که بعد از دو سال انزوا حس می‌کردم دوستش دارم گذشته بود و من درگیر این سوال شده بودم که مگر چه اتفاقی افتاده است که آن دوسال نمیفتاد- برایم مسئله شده بود که علاقه، آن دوست داشتن قابل‌توجه و انحصارطلبانه- خاصیتی در معشوق است یا در خود شخص؟ این ماییم که گاهی نیاز پیدا می‌کنیم خودمان را بر کسی فرافکنیم یا دیگری به خودی خود موجودی اثیریست که ما را دنبال خودش می‌کشد؟ حالا گمان می‌کنم ما دوست داشتن را از جذبه‌ی موجود اثیری شروع می‌کنیم، به این طرف و آن طرف کشیده می‌شوم، گاهی رها می‌شویم، کشیدگی‌ها کمی برمی‌گردند به سمت حالت اولیه‌شان، و دیر یا زود، آن‌قدر کشیده می‌شویم و رها می‌شویم تا بالاخره دنبال موجودی می‌گردیم پذیراتر، کم‌دردسرتر، آیینه‌تر.
  • ۹۸/۰۵/۰۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی