یک اعتراف
يكشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۰۹ ب.ظ
حالا من هم میترسم. میترسم که تا دفعهی بعد که کار جهان به کام ما شود، جزئیات صورتش را از خاطر بردهباشم. این روزها در خلال همین روزمرگی، دقایقی خودم را به دست مرور کردن چشمها، موها، ریش بلند و لبهای شورش میسپارم؛ به خودم که میآیم، لبخندی نشسته است گوشهی لبم و لابد چشمانم میدرخشیدهاند تمام مدت. اما میترسم، که تصویرش کمکم محو شود. کاش کمکم کند که جلوی کمرنگ شدنش را بگیرم؛ کاش برای ماندنش بجنگد.
- ۹۸/۰۳/۱۹