دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

تو دیوارو مثل یه آغوش کن.

پنجشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۱:۵۱ ب.ظ
احساس دوگانه‌ای دارم. هر دوباری که دیده‌امش، از این که وقت زیادی را همراهش بگذرانم مطمئن نبودم. او اما بلد است آدم را دنبال خودش بکشد خصوصا با حرف زدن مدامش، در عین این که بیشتر از پنج دقیقه روی یک موضوع نمی‌ماند. گاهی با خودم فکر می‌کنم که حرف می‌زند چون از سکوت خودش می‌ترسد. آخر، وقتی یکی دو دقیقه سکوت می‌کند -من نشسته‌ام جلویش وقتی دو دقیقه ساکت بود و نگاهم نمی‌کرد- چهره‌اش نگران به نظر می‌رسد؛ گویی در بطن خودش شاهد نبرد چندین جبهه‌ی مخالف باهم است. این‌جور وقت‌ها خیلی مظلوم می‌شود. دلم می‌خواهد چیزی بگویم تا از آن درگیری بیرون بکشمش، اما تماشای آن چهره‌ی قربانی لذت دیگری دارد. گفت ساکتی و من خوب می‌دانستم چرا. گاهی حرفی می‌زند که انتظارش را ندارم. بعد خودش متوجه می‌شود و سکوت می‌کنیم. من نباید روی تغییر کردن کسی حساب باز کنم؛ تا سنگین‌تر شدن یکی از طرفین احساس دوگانه‌ام نگاهش خواهم کرد.
 دیروز با شیطنت از درخت‌های کنار خیابان توت می‌چید و در دستان من می‌ریخت؛ برگشته بودیم به همان اصل گونه‌مان؛ شکارچی و گردآورنده. بیشتر می‌نشست چون می‌خواست در چشمانم نگاه کند و صحبت کنیم. با چشم‌های نافذش خیره می‌شود در چشم‌هایم ولی من حواسم به لب‌های پرشیار و ریش مرتب و ابروهای نسبتا پیوسته و موهای خوش‌حالتش هم هست.
 به جزئیات من خوب دقت می‌کند. این مدام زیر ذره‌بینش بودن برایم بامزه‌است.
  • ۹۸/۰۲/۱۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی