زمستون قرار نیست ببینیم همو.
شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۵:۱۳ ب.ظ
امروز برای سومینبار در عمرم، کارتهام رو گم کردم. خوشبختانه بنا به تجربههای قبلی شمارهام بین کارتهام بود و یابنده باهام تماس گرفت، سرزنشم کرد. فقط عذرخواهی و تشکر کردم. دیگه نگفتم خانوم حواسم پرت نبود؛ اصلا حواسم توی زمان حال نبود. توی ۴ سال پیش بودم، کنار میم، وقتی داشت غر میزد که اون ایستگاه چرا پلهبرقی نداره و روی شونهی من تکیه کردهبود موقع پایین اومدن از پلهها؛ اون موقع زانوهاش خرد بودن ولی عصا دست نمیگرفت.
حتی همون تصویر مکانیکی دنیای بیرون -جلوی چشمم- رو هم تار میدیدم. میفهمی چی میگم؟ جسم و ذهنم با همراهی هم از زمان حال خالی شده بودن. همهی خلاءها، انکارها و تظاهرها، یکباره ریختهبودن روی سرم تا انتقام این سالهای سرکوب رو ازم بگیرن.
- ۹۸/۰۲/۱۴