و در نگاهم آوارِ حسرتیست که استخوانم را میترکاند.
سه شنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۴۲ ق.ظ
دلیل این که این چند روز بیشتر به اوایل ارتباطم با میم فکر میکنم، این است که اخیراً سر و کلهی یک نفر پیدا شده که باهم صحبت میکنیم اما دوریم از هم. کم میشناسمش، اما نوعی سادگی و صداقت دارد که اعتمادم را جلب کردهاست. اگر نزدیک بودیم، حتما تا حالا دیدهبودمش. این بُعد مسافت مثل عطش عمل میکند؛ هر از گاهی خیال میبافم راجع به دیدنش - تجربهی ویژگیهایی در او که قبل از آن ممکن نبودهاست؛ بوی بدنش، کیفیت موهای سرش، عمق چشمانش، شکل لباسهایش و خصوصا کفشی که میپوشد. به اقتضای سن و سال هردویمان، ملاقات موعود به زودی سر میگیرد.
اما خوب میدانیم که من ۵ سال رؤیای دیدن میم را بافتم، دهها بار ناامید شدم و صدها بار امیدوار.
چه گذشتهی شومی.
- ۹۸/۰۲/۱۰