منم، انسان صاحباختیار!
فردا در یکی از شرکتهای بزرگ بدصورت اما سرمایهدار قرار مصاحبه دارم. از طرفی میگویم یک محیط جدید بعد از این دو سه ماهی که به گوشهنشینی گذراندم، بد هم نیست. از طرف دیگر به فشار کار که فکر میکنم، به این که همیشه کد میزنم و بهترین روزها میشود همان یک در هزاری که به برنامهریزی برای کد زدن در آینده یا نقد و بررسی کدهای زدهشده میگذرد، از خودم میپرسم چه غلطی میکنم. آخر، تکلیف چیست؟ آدم باید چندرغاز در بیاورد که بتواند با اعتماد به نفس از جلوی ویترین مغازهها عبور کند. اما این کارگری نوین است که تو یک کار را هی بکنی و هی بکنی و به این و آن که برسی، باد در غبغب بیندازی (مبادا بفهمند از شغلت دل خوشی نداری) و بگویم «مهندسم». او هم یا خودش مهندس است یا اگر هم نیست، در دلش میگوید «حالا دیگه کی مهندس نیست!».
بعداًنوشت:
شرکت بسیار بزرگی بود و آنطور که دستگیرم شد، فنیکارهای آسیایی دارد و بیزینسکارهای اروپایی. من باز حسرت خوردم.
موقعیت شغلی را برایم روشن کردند؛ تیمی دو-سه نفره با مأموریتی صفر تا صد است برای اتصال شبکهی انبارداری به توزیع و فروش. نیمی از روزهای کاری هم قرار است در انبار مجموعه کار کنیم که خارج شهر است. عدد نسبتاً خوبی برای دستمزد درخواستیام گفتم اما خوب میدانم که فشار این یکی کار بیشتر از آن چیزی خواهد بود که تخمین زدم. دو دل شدم. از وقتی اوضاع اقتصادیمان چنین و چنان شدهست این اعداد -هرچند نسبت به دستمزد قبلیام بسیار بیشتر- دلم را خوش نمیکند. بعد به این فکر میکنم که اصلا چرا دلخوشی من باید پول و سرمایه باشد؟ چون علاقهای به کار تکراری ندارم. از دست خودم شاکیام. کاش یک نفر همین روزها به من «نه» بگوید.
- ۹۷/۰۹/۱۸