ای بسا رُخ که به خونابه منقّش باشد
گمان میکنم من به اشخاص، آن چهره از خودم را مینمایانم که آنها در مفروضاتشان از من طلب میکنند.
برای یک نفر، دخترک (به تأکید بر تقابل جنسیت و تفاوت سن) مستقل بیقیدی هستم که گاهی مستی دونفره را به تنها نوشیدن ترجیح میدهم، و چندان اهمیت نمیدهم که آن یک نفر چه گذشتهای داشته یا همین امروز چه عقایدی دارد.
برای یک نفر دیگر، دوستی هستم که معاشرتهای گاه به گاه را برای سه چهار ساعت انحراف از روزمرگی و پختن فکرهای خام بیسروته در خلال صحبتهای بیدلیل خود با دیگری، میپسندم.
برای یک نفر، سوم شخصی نفرینشده هستم که با همهی حرفهای نازیبایی که مکرراً بینمان رد و بدل شدهاست، در نهایت بازهم در این بازی ماندهام؛ اعترافها و مصائبش را با گوش جان میشنوم و گویی با همهی وجود به او اهمیت میدهم. وقتی از خود درونیاش دور میشود و بیهویتی تلنگرش میزند، سراغم را میگیرد و با شکل گرفتن یکی از همان گفتوگوهای متحدالشکل میانمان، خاطرجمع میشود که شبح نیست و حضور معناداری دارد.
برای یک نفر، دختری هستم متوسط از هر لحاظ؛ سعی میکنم او را درک کنم اما به اندازهی کافی موفق نمیشوم. خودم را به درستی نمیشناسم و مواقعی که گمان میکنم از پس گرفتن یک تصمیم یا باز کردن یک گره به تنهایی برنمیآیم، میتوانم به جهانبینی او و آرامش سببیاش پناه ببرم.
برای یک نفر، یادگاری هستم همسنگ و دائماً همسطح با او از دوران رشد و پیدا کردن خود(مان) در جمعی قدیمی تا امروز که تنهاییمان غالب شدهاست، و میزانی نوستالژیک برای جهتیابی در ادامهی مسیر. پس به دلیل همسنگی، من نیز کوری هستم که کورمالکورمال قدم برمیدارم و جز خاطرهی طی مسیر در کودکی -تجربه مشترک من با او، دستاویز دیگری ندارم.
برای یک نفر، بتی بودم که باید شکسته میشد تا باور کند هیچکس آنقدر که در نگاه اول به نظرش رسیدهاست، از انتظارش فراتر نیست؛ به عبارت دیگر، باید همهی رذایل خفتهی وجودیام را بیدار میکردم و از همهی خشم چندهزارسالهی قدرتمندان پدرمُرده و غریبافتاده به عوام غریبتر از خودشان کمک میگرفتم، تا به او نشان بدهم که من هم مستثنا نیستم از خیل بیشرفان زمانهی پستفطرت.
اینها تجمل و تظاهر و ریا نیست؛ همهی این چهرهها در من زندهاند و رشدشان را در حضور طالب و تشنهی دیگری بهدست میآورند. اما گاهی، از روی شیطنت یا کنجکاوی، لحظهای چهرهام را در برابر نگاه کسی عوض میکنم. من هم برای خودم، طالب کسی هستم که چندگانگی چهرههای مرا دریابد و از آن استقبال کند؛ مرا به کل و کمال خودم پیدا کند و بستری شود برای رشد همگونم.
- ۹۷/۰۸/۲۶