که سلطنت رسد آن را که یافت ظلّ هما
چهارشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۷، ۰۲:۱۱ ق.ظ
دیدنش میسر شد و بعدا یادم افتاد که سهشنبهشب هم هست. تصاویر اسماعیل، براهنی، جوکر و روباه مکار را در دستم گرفته بودم و از پشت چراغ قرمز، میدیدمش که چطور فارغانه روی نیمکت بلوار لم دادهبود و سیگار میکشید.
وقتی دیدمش، گویی خیالم راحت شد؛ چیزی سابقاً بیقرار، در من آرام گرفت. صحبت کردنش گوشهایم را مینوازد. انتخاب کلمات، مکثها، لحنش وقتی معترض است به چیزی، لحن پرسیدنش وقتی میخواهد مطمئن شود از حدسی که زدهاست، لحن پرشورش وقتی واقعهای عجیب را برایم تعریف میکند، همه سرگرمم میکند؛ مرا میکِشد به شنیدنش و آنوقت، معلق نگهم میدارد تا بالاخره خودم را بشنوم. پیش او کمتر با خودم حرف میزنم. خاصیت اوست انگار؛ از دانه دانه شمردن و صف کردن فکرها رها میشوم و هدایت ذهنم را در اختیار او میگذارم.
کتابی راجع به «نوشتن» در یک پاکت سادهی قشنگ به من داد و شوری مضاعف در من جان گرفت. دلم خواست همانجا کاغذ و قلم بردارم و پیچیدگی حضورش را به صراحت کلمه تبدیل کنم. تشکر کردم؛ آن شور جایی در من لانه کرد.
- ۹۷/۰۶/۱۴