و نسیم خنک بامدادی، چونان نوازشیست.
فشار این روزها خیلی زیاد است. فشار زیاد نه به این معنا که مدام درحال انجام دادن کارهایم هستم، فقط به این معنا که از چند طرف مختلف وظایف متفاوتی دارم که نمیتوانم نادیدهشان بگیرم و اصرار دارم که هرکدام را به درستترین شکل خودش انجام بدهم. مثلاً شب قبل به محض رسیدن به خانه تا صبح خوابیدم؛ دو شب قبلش ۴-۵ ساعت خوابیدهبودم اما در طول روز احساس خستگی زیادی نمیکردم. صبح بیدار شدم، چای دم کردم، در فلاسک محبوبم ریختم و سر کار رفتم - که ۴ روز از ۶ روز برنامه همین است؛ تقریباً ۷ ساعت با یک الی دو زبان برنامهنویسی در یک الی دو framework مختلف (front-end و back-end) کد میزنم، عصر اکثراً با BRT، گاهی پیاده و به ندرت با مترو از شرکت برمیگردم به خانه؛ کمی چرت میزنم، بیدار میشوم، چای یا قهوه لاته دم میکنم، در شبکههای اجتماعی میلولم و چای یا قهوهام را مینوشم، شاید یک فیلم یا قسمتی از یک سریال را هم ببینم. بعد شروع میکنم به کد زدن پروژهی درسیام با یک زبان برنامهنویسی سوم بدون هیچ frameworkی. این کاری پیوستهاست که ممکن است مثل امروز تا صبح زمان ببرد، یا مثل بسیاری از روزهای دیگر، خوابآلودگی چیره شود و کار به جایی نرسد. این را همین یکی دو ساعت فهمیدم، که امروز با سه زبان برنامهنویسی مختلف در دو موضوع کاملاً متفاوت کد زدهام؛ تا دو-سه سال پیش چنین اتفاقی را به خواب میدیدم و امروز به اجبار یا فشار یا جمع انگیزهی درونی و انگیزههای بیرونی، خودم را در چنین موقعیتی پیدا کردم. چنین مواقعی یاد آن جملهی عجیب میم میافتم؛ خودش هم از کسی نقل میکرد که «آدم کش میاد هرچهقدر هم که کشیدهبشه».
- ۹۷/۰۲/۰۷