دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

 دلتنگ نیستم. یعنی به او فکر می‌کنم اما دلم به شور زدن نمیفتد. می‌دانم که مثل هیشه‌ی خودش، با هر مکافاتی هست همه‌چیز را به بهترین شکل پیش می‌برد و اجازه نمی‌دهد دل‌سردی متوقفش کند. شب به شب داستان زندگی‌اش را می‌نویسد، برنامه‌هایش را بالا پایین می‌کند و در نهایت حال خودش را از خودش می‌پرسد.

 من بعد از یک هفته طوفان در زندگی‌ام، سعی می‌کنم کم‌کم دوباره بایستم، کنترل اوضاعم را به‌دست بگیرم و مهلت فکر کردن به خودم بدهم. دیروز م. حالم را پرسید اما دیگر چیزی نگفت. در ذهنم یکی از کامل‌ترین مردانی‌ست که می‌شناسم؛ به ظاهر قوی و آرام و کمی شوخ، در باطن شکسته و بی‌قرار و مغموم.

 همه‌ی این مفهوم وقتی در ذهنم نقش می‌بندد، آشنایی عجیبی حس می‌کنم. نمی‌دانم آینده‌ی خودم را می‌بینم که زنی‌ست میانسال با همان اوصاف، یا رویای ناکام حضور در کنار چنین مردی‌ست. دلتنگ زودبیداری‌ها به امید صحبت‌های کوتاه دم‌صبح‌ هستم.

 هنوز دست از رویاپردازی نکشیده‌ام. خصوصاً موقع پیاده‌روی، نخ بادبادک ذهنم را رها می‌کنم تا برود جاهای دور و سرد. چند شب پیش در مسیر برگشت از مطب دندانپزشک به خانه، آن‌قدر بی‌راه رفتم که به حاشیه‌ی یک اتوبان رسیدم؛ تاریک و خلوت و کمی هم سرد. به اولین پل هوایی که رسیدم، رفتم آن سمت اتوبان. هنوز حس می‌کردم جنوب از کدام سمت است، اما مطمئن نبودم. ترسی نداشتم. بعضی آدم‌ها خیره می‌شدند. یکی آن‌قدر چشمانش را در صورتم فرو کرد که نتوانستم بی‌تفاوت بمانم؛ تا لحظه‌ای که از کنارش گذشتم با اخم به خیره‌شدنش زل زدم. بعداً فهمیدم در محله‌ی نسبتاً ناامنی راه میرفتم.


  • ۹۶/۰۸/۱۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی