دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

دل گفت داغ یأس غنیمت شمار و هیچ

دوشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۴۵ ب.ظ

 دلم سخت تنگ چیز یا چیزهایی‌ست که نمی‌دانم چیست. چیزی شبیه دلشوره هم هست که گویی با گذر زمان در روز و شب ارتباط دارد.

 شب‌ها بیدار می‌شوم و در عین خستگی، آرزو می‌کنم بتوانم بلند شوم چراغ را روشن کنم. با همان خستگی آن‌قدر در کشمکش آرزوی چراغ روشن یا خواب ناز غرق می‌شوم که باز خوابم ببرد. کابوس‌هایی را که می‌بینم در نیمه‌روز به‌ یاد می‌آورم. شب قبل گویی در جنگی در سرزمین غریب گرفتار شده‌بودم و برای هیچ‌کس اهمیت نداشت که من در هیچ سر آن جنگ نیستم؛ مردم اطرافم برای جان فرزندانشان و خودشان تقلا می‌کردند. ناگهان موشکی را می‌دیدند که با دقیق‌ترین زاویه‌ی پرتابی به سمتشان می‌آید، و آن لحظه ناامیدی را در چشمان خیره به موشک می‌دیدم؛ خود مرگ بود که به سمتشان می‌آمد.

 امروز روی چمن نیمه‌جان کنار دانشکده، کنار درختی نشستم و درحالی که عینکم را از روی چشم‌هایم برداشته‌بودم و آفتاب ضعیف بعدازظهر پاییزی روی صورت و دستانم افتاده بود، نارنگی می‌خوردم. مردم را به مانند اشباحی می‌دیدم که می‌روند و می‌آیند. قرار بود دل‌تنگی‌ام کمتر شود، که شد. اما به خودم که آمدم، آن من را نشناختم. چندوقتی‌ست که دوباره حس زمان‌ومکان اشتباه بی‌قرارم کرده‌است. این خاطره است؟ خاطره‌ی عشق است؟ این چیست؟

  • ۹۶/۰۸/۰۱

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی