دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

 روزبه‌روز کرخت‌تر و بی‌تفاوت‌تر می‌شوم. امروز در حمام را روی خودم بستم، به آینه زل زدم و در شمارش ۵ تا ۱ به خودم فرصت دادم تا تصمیم بگیرم موهای بالای پیشا‌نی‌ام را کوتاه کنم یا نه. درست به شماره‌ی یک که رسیدم دستم سرخود قیچی را فشار داد و موهای خیسم را هم‌سطح ابروانم کرد. راضی نشدم. در لحظه فهمیدم که موهای خشکم بسیار کوتاه‌تر از موهای خیسم است و تا چندماه آینده باید این دسته‌ی بیش‌ازاندازه کوتاه موهایم را با گیره بپیچانم درهم و گیر بدهم به یک گوشه‌؛ درست مثل هشت ماه اخیر. البته شاید روزی حالت موهایم را صاف کنم و رنگشان را خاکستری؛ و اندازه‌شان کوتاه، تا زیر گوشم.

 

 سبک زندگی غریبی دارم؛ هیچ‌کس را نمی‌بینم، احتمالا کسی هم نیست که مرا ببیند. مدتی قبل، «چیزها» را می‌دیدم. حالا قدرت دیدن همان را هم ندارم. هیچ.

 بدون هیچ انتخابی، دلداده‌ی هاج‌وواجی هستم، دچار شکی فسفرین. خودم را برای مبادایی آماده می‌کنم که نمی‌دانم آرزویم هست یا نیست.

 امروز میم کمی راجع به فردی که به‌تازگی شناخته‌بود، نوشت. تا می‌نوشت، چندبار خواستم خواهش کنم «بگوید». صدایش یکی از اجزای دلتنگی‌آور وجودش است که گاهی می‌ترسم از فراموش کردنش. اما خواهش نکردم. نخواستم به این رویای یخ‌زده نور بتابانم.

 فوراً پشیمان شدم. رویای یخ‌زده تمام مرا در بر گرفته‌است؛ ذره‌ای نور هم در این برهوت روشنایی، زندگی‌بخش خواهدبود.

ای‌کاش می‌دانستم از جان این جهان چه می‌خواهم. 

  • ۹۶/۰۷/۲۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی