شاید بیفته روزای بهاریش یادش...
شنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۷:۱۰ ب.ظ
چای دارچین با بیسکوییت میخورم و کامپایلر از پسِ کامپایلر نصب میکنم. استاد خوشاخلاق تکلیف بسیار عبثی بهمون داده؛ نصب قریب به ۲۰ تا کامپایلر/مفسر و چاپ Hello World با تکتکشون.
دیروز صبح از خونه پیاده رفتم متروی فردوسی، از اونجا دوتا ایستگاه بعد پیاده شدم؛ مفتح. رفتم اورامان، درحالی که صداش توی گوشم بود، از جلوی کافه بارن گذشتم. از پشت شیشه یک میز رو دیدم که دورش چندتا خانوم جاافتاده نشستهبودن؛ احتمالاً دوستهای قدیمی. دور یک میز دیگه خانوم و آقای جوانی نشسته بودن. بقیه میزها خالی بود. اگه تاب تنهایی کافه رفتن داشتم، بازهم وافل سفارش میدادم.
از خیابون «بهار» که انگار همیشه پر از زندگیه، برگشتم سمت خونه.
- ۹۶/۰۷/۲۲