دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

 فکرم آنچنان مشغول نیست. درواقع به مسائل حل‌شده یا لاینحل همیشگی فکر می‌کنم و آن میان، دلم می‌رود برای یک نفر.

 زمستان به مدت یک ماه، قبل از صبح بیدار می‌شدم و با م. صحبت می‌کردم. راجع به گوشه و کنار زندگی‌اش برایم می‌گفت. آن موقع از روز، غمگین‌ترین و ضعیف‌ترین مرد دنیا بود. بعد از صحبتمان، قهوه دم می‌کرد، دوش می‌گرفت، لباس مرتب آن روز از هفته‌اش را می‌پوشید و به سمت شرکت بین‌المللی که وکالتش را در ایران برعهده داشت، می‌رفت. با سلام‌واحوالپرسی‌های رسمی و بسیار کوتاه از بین میزها می‌گذشت، وارد اتاق شیشه‌ای می‌شد، کتش را با وسواس به جالباسی آویزان می‌کرد، پشت میزش می‌نشست و با مطالعه گزارش‌های روی میز، کارش را آغاز می‌کرد. در هفته بیشتر از ۷ جلسه حقوقی داشت. به خواست خودش و به‌خاطر علاقه‌ی شخصی‌اش آخرین روز هفته‌ی کاری را با رانندگی تا کارخانه، سرکشی و رانندگی تا خانه سر می‌کرد.

 بعد از ظهر یکی از روزهای آخر هفته‌اش را با خط عوض کردن در مترو و بالا و پایین و چپ و راست رفتن در زیرزمین شهر، پر می‌کرد.

 دوستش داشتم. می‌خواستم نجاتش دهم اما نمی‌شد. جایی برای من نبود.

 حالا مثل تمام یک سال قبل از آن یک ماه، صدا و فقط صدایش است که آرامش زهرآگینی را به وجودم تزریق می‌کند.

  • ۹۶/۰۷/۰۵

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی