من هدهدم، حضور سلیمانم آرزوست.
چهارشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۴۷ ب.ظ
میم عزیز، از آن وقتهاست که بیشتر از هر زمان دیگر نیاز دارم تو باشی؛ در گوشم با صدای دلآرامت شعر بخوانی، موهایم را نوازش کنی و دلم را قرص کنی که هیچکس دیگر در عالم نیست، یا اگر هم باشد اهمیتی ندارد. «زین همرهان سستعناصر دلم گرفت» و در این حال، معمولا شما بودید که یادآوری میکردید تنها نیستم. حالا البته جزئی از شما مانده است و همهی من. مهر شما در دلم هنوز گرمابخش است، اما نه آنقدر که حالا این تن ضعیف را به حرکت درآورد یا خاطر مغشوشم را سروسامان بدهد. دیگر حتی تنهایی هم برایم بیمعنی شدهاست.
این روزهای من تاریک است. حتی حال شما هم تعریفی ندارد. درواقع از صبح که فهمیدم اوضاع شما بههم ریخته است، سیاهی ذهنم قوت گرفت. دیگر هیچ چیز نمیشنیدم.
امیدوارم گذر زمان حال هردوی ما را بهتر کند.
- ۹۶/۰۶/۱۵