بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت٬ که در مقامِ رضا باش و از قضا مگریز.
نیستی و موهای من بلند میشه. موهای من چه میفهمه که تو نیستی٬ بلند میشه. شایدم میفهمه و این منم نمیفهمم که تا کی قراره بلند شه.
شب خود آرامشه. از اولم بود. ولی این شبا مثل ساحل میمونه واسه یه کشتی که طوفان روز رو پشت سر گذاشته. ول میشم روی تختم و فارغ از دیروز و فردا٬ فقط گوش میکنم تا خوابم ببره. حالا این که بعدش خواب میبینم یا کابوس قصهش جداست. چیزی از لطف اون نیم ساعت رهایی کم نمیکنه. حافظم نجاتبخشه. اون دیگه شب و روز نداره٬ همیشه خوبه.
اینم شده کیفیت زندگی من. سرجمع. ینی می خوام بگم تو فقط بمون٬ تو فقط باش٬ من میام دنبالت. من شهرتُ زیر و رو می کنم٬ تا پیدات نکنم نمیرم جایی. تو فقط باش٬ نرو جایی.: )
حالا که اینقدر واسه شما سخته باز آمدن و رهاندن از بندِ ملامت٬ من میام. اگه عزّت بذاری و نری جایی٬ من یه روز از همون روزا میام سراغت.
تو فقط نرو...
- ۹۳/۰۸/۰۲