جام می مغانه، هم با مغان توان زد
چهارشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۶، ۰۶:۲۰ ب.ظ
تا الآن وقت نشد که بنویسم به آرزویی که دو هفته پیش توی ذهنم نقش بستهبود، رسیدم؛ عضویت رسمی در اون تیم جذاب رو بهدست آوردم و بهزودی میتونم کارهای بزرگ و جالبی انجام بدم. دو شب پیش، بعد از یک روز استرس و انتظار، بالاخره ایمیل قبول شدنم توی برنامهی کارآموزی دراپز رو گرفتم و از خوشحالی سهبار پریدم! بعدش به دو-سه نفری که منتظر بودن خبر دادم و اونا هم واسهم آرزوی موفقیت کردن.
دیروز آخرین امتحان رو دادم و برگشتم خونه؛ نهارم رو ساعت ۵ عصر خوردم و بعد رفتم که علیرضا رو ببینم؛ این رفیق عزیز سالهای دور تا الان. به نظر میاد که فقط سالی یکی-دوبار میتونیم همدیگه رو ببینیم، و هربار که میبینمش شکستهتر از قبل شده. راجع به دنیای آدم بزرگها بهم هشدار میداد و سعی میکرد هولم بده؛ میگفت «یکم شیطون شو». واسهم تعریف کرد که ایدهش واسه کار جدید چیه، و راجع به قسمت تکنیکال ایدهش ازم مشورت گرفت. بعد به این فکر کردم که چهقدر دوست دارم مثل اون باشم؛ بدونم که دنیا پر از کثافت و اشتباهه، اما جنون خواستههام اجازه نده که بمیرم. ترجیح دادم با مترو برم خونه و چون منو میشناخت، ناراحت نشد که نمیخواستم برسونتم. سه چهارتا خیابون دورتر از خونه از مترو اومدم بیرون تا بتونم پیادهروی کنم؛ مطمئن نبودم که راه رو درست میرم-خیابونا وقتی که شبه و خلوت، یه شکل دیگه میشن...
امتحانای پایانترم تموم شده و فقط دوتا پروژه باقی مونده که فردا و شنبه باید ارائه بدم. امروز رفتم دنبال حسابرسیهای شورا و با دوبار رفت و آمد به بانک و دانشگاه، قول پسگرفتن بودجهی شوراصنفی رو از مسئولین ذیربط گرفتم. آخر دست همونطور که گرامیجان با ف. بازی میکردن، مشغول تمیز و مرتب کردن کمد شورا شدم و واسهی گرامیجان تعریف میکردم که تابستون میخوام چیکار کنم؛ هرازگاهی حواسش از حرفام پرت میشد و درگیر بازی میشد، اما سریع متوجه میشد و با گفتن «خب، خب، بعدش چی؟» پیگیریش رو بهم ثابت میکرد! :))
با ا. قرار گذاشتم که فردا بعد از لاگ، قبول شدنم رو جشن بگیریم و بعدش بریم سراغ خریدن لپتاپ؛ کمی نگرانم که مشکلی پیش بیاد یا نتونم سریع با لپتاپ جدیدم وفق پیدا کنم! ضمن این که تاحالا بدون حضور خانواده خریدی به این بزرگی نکردم و تقریباً اولین تجربهست.
باید همهی کارهای نیمهتمام رو این چند روز تمام کنم. سفید و شفاف بشم؛ خالی از دغدغههای الکی.
- ۹۶/۰۴/۱۴