دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

دوزخ از هرنوع... دوزخ بی‌نوازشیِ زندگی.

شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۰۶ ق.ظ

 یادت هست نوشتم «قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام...» و تو دقیقاً همین‌کار را کردی؟ یادت نمی‌آید. اما دل من همان موقع ریخت. هنوز که هنوز است، چشمانم را که می‌بندم و لبخند مهربانت که پشت پلک‌هایم نقش می‌بندد، دلم می‌ریزد. منظورم از ریختن دل می‌دانی چیست؟ ریختن دل مثل وقتی‌ست که لیوان لاجوردی از دستت می‌افتد روی زمین لخت تا بشکند تمام آن‌چه هست و نیست؛ اما کمی روشن‌تر. بعد از شکستن، ذره‌ذره‌اش به قطراتی می‌ماند که دریا می‌شود و تصویر تو را در خودش، زیباتر و روشن‌تر از آن‌ که فکر می‌کنی هستی نشان می‌دهد. دلم بارها ریخت وقتی تو را می‌دیدم؛ وقتی می‌شد تو را دید و دیگر هیچ‌چیز یادم نیست از آن زمان.

 برای داشتن تو تنها نوشتن و بوییدن‌ت کافی نبود؛ جرئت می‌طلبید. همیشه فکر می‌کردم کودک بی‌پروایی هستم که از شکستن کمد شیشه‌ای ناظم مدرسه برای پس گرفتن دفترچه یادداشت‌ش ترسی ندارد. اما وقتی تو را دیدم، دیگر خودِ کودک‌م نبودم. آن مرد محکمی که تو بودی، یک زن لطیف بی‌مهابا هم می‌طلبید. من نه کودک بودم، و نه زن لطیف. تو را که دیدم، همه‌چیز غریب شده بود؛ حتی خودم.



« کسی که دوزخ را تجربه نکرده باشد مصداق یقولون ما لایفعلون خواهد بود.
 دوزخ باید تو را بطلبد؛
تو هم باید دوزخ را بطلبی.

  این، آن کشمکش اعماق است.

 زجر روانم مرا شطح‌خوان کرد.»

  • ۹۶/۰۳/۲۰

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی