دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

حرف که نمی‌توانی بزنی.

شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۳۳ ب.ظ

 امروز میل به حرف زدنم نیست. حتی حرف زدن ناراحتم می‌کند.

 سر صبح -نه‌نه، هنوز صبح نشده بود... هوا تاریک بود که شروع کردیم به حرف زدن- با دوست نسبتاً تازه‌ای سر صحبت را باز کردم. من که خوابم نمی‌برد، بعد معلوم شد که او هم از بی‌خوابی بلندمدت رنج می‌برد. آن‌قدر حرف زدیم که هوا به اندازه کافی روشن شد. او رفت که قهوه را دم کند و مسواک بزند، من به مقصد دانشگاه راه افتادم - زیر باران اردیبهشتی، بخارست را متر کردم و ذهنم را رها کرده‌بودم که به هرچیز دم دست، فکر کند؛ البته معمولاً منظورم از «هرچیز دم‌دست»٬ درست یک چیز است.

 تاحالا شده‌است آن‌قدر میل حرف زدنت نباشد که مثلاً وقتی استاد دعوت می‌کند برای مشارکتت در انشانویسی روی تابلوی کلاس، بدون هیچ حرفی و حتی هیچ اشاره‌ای، بلند شوی، ماژیک‌ها را یکی یکی امتحان کنی، به یکی راضی شوی؛ نرم‌نرمک خودت را برسانی به تابلوی دیگر؛ هرچه گفت، بنویسی. گفت بالا ننویس، هیچ نگویی، دستت را بیاوری بیست سانت پایین‌تر -گوشه‌ی تابلو، و دوباره همان جمله قبلی را بنویسی... تاحالا شده‌است خودت بدانی که باید حرف بزنی، اما میل حرف زدنت نباشد؟

 فکر کنم اثر همان صحبت دم صبح است. همان کپچر خیالی مریض که برایش توصیف کردم و فهمید. همان حالت شناور در مذاب که بعد از بی‌خوابی می‌گرفتش و من فکر کردم- فقط فکر کردم- که می‌فهمم.

  • ۹۶/۰۲/۰۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی