آبی
پنجشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۱۷ ب.ظ
فرصتی اگر باشد، باید دوید و دور شد.
دوستِ ثالث که سرزده و نزده ندارد، وقتی آمد، تو باید فاصله بگیری. باید در دوردستهای امکان بایستی، اما، باشی.
درست مثل معتل که بلد نمیشدی اما، خواندی.
باهار هنوز قشنگیهایش را دارد، حرفی نیست. حال و احوالت اگر به جا نیست، سراغش را از دیگری بگیر.
تو گمان کن در خودت حل شدهای، مگر غایت جز این است؟
تا هستی، با همهی توجهت باش. اگر قرار بر بیدلی و جفا به خودِ است، رها کن.
گزافه نگو. من خودم بودم، خود. مرا نیاز به دیگری شدن اینچنین خوار و حالم را چنین زار کرد.
دست از نالیدن بردار، این و آن دلیل نیست، شاهدیست بر آنچه تو هستی. تو خود دلدار خود باش.
[Drift. Alina Baraz]
- ۹۳/۰۳/۰۱