دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.
بعضی وقتا هم به خودم می‌گم توی همین اوج٬ زندگی‌م رو خاتمه بدم. یعنی برگه‌ها رو سیاه کنم و بدون نگرانی از اینکه دفترم تموم شه و برگه‌‌ی سفید کم بیارم٬ خودم دفتر رو ببندم؛ چه‌هاست در سر این قطره‌ی محال‌اندیش...
 هیچ کاری -مطلقاً هیچ‌کاری- پیش نمی‌ره و این منم که دور باطل می‌زنم دور خودم. انگار نه انگار که رسالتی هست و ایمانی هست و ...
 میم عزیز٬ تو خوب می‌دونستی که گم می‌شم. اما گذاشتی رفتی. از وقتی که دیگه اهمیت ندادی به گم‌شدن‌ها و غصه‌دار شدن‌ها و اهمیت‌دادن‌ها٬ از روزی که دیگه هواخواه غربت نشدی٬ از اون روز دور باطل می‌زنم و هنوز منتظرم که یه روز بهتر٬ یه جای باحال‌تر٬ دستم رو بگیری و بکشی توی مسیر مستقیمِ «خ‌و‌ب ب‌و‌د‌ن». احمق‌ترین منم. انتظار مادرِ دردهاست٬ می‌دونم.
 اما دیرزمانی‌ه خسیس شدی؛ پرایوت شدی. دیگه حتی دریغ می‌کنی کپچرهای قشنگت رو. ما که یادمون نمی‌ره چقدر کج‌خلقی کردی٬ اما دلمون باهات‌ه همیشه. همیشه‌ی همیشه؛ هوا آفتابی باشه یا بارونی٬ رشت ترافیک باشه یا خلوت٬ سرما خورده باشم یا نخورده باشم٬ فردا ناهار داشته باشم یا نداشته باشم؛ نشستی توی بزرگ‌ترین شبه‌جزیره‌ی فوقانی ذهنم و از سرِ جات تکون نمی‌خوری.
 میم عزیز٬ گاهی به سرم می‌زنه که شال و کلاه کنم و بیام شهرت٬ چمبره بزنم یه گوشه‌٬ خوب خیره بشم تا بیای٬ وقتی اومدی نگات کنم و حدس بزنم حالت خوبه یا نه٬ حوصله داری یا نه٬ هنوزم مرگ توی چشمات دیده می‌شه یا نه...
 
  • ۹۴/۰۷/۲۶

نظرات (۱)

شال و کلاه کردم ، گوشه شهرش نشستم ، به انتظار دیدنش ، و دیدمش!
راست گفتیا ، انتظار مادر تموم دردهاست
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی