دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

گوشه ای سرمست خفتم؛ فارغم از خیر و شر.

دوشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۶ ق.ظ
یک‌بار هم خواستم فکر کنم به فلسفه‌ی جنبش و شادی در برابر آرامش و حزن. آنقدر همه‌چیز متناظر بود که خوابم برد و هنوز که هنوز است٬ نمی‌توانم انتخاب کنم «چگونه زیستن» را. مثل این است که بگویی تابستان کنار ساحل قدم زدن را بیشتر می‌پسندی یا زمستان شال‌گردن پوشیدن را؟
 انگشت کوچک دست‌م احتمالا زیربار توپ‌های خربزه‌نمای یک‌کیلویی ترکیده است و حالا هیچ تکانی نمی‌خورد. انگار نه انگار که من در تایپ چهارانگشتی خودم بیست‌وپنج درصد وظایف را به او سپرده‌ام. زده است زیر همه‌چیز و هی سیگنال می‌فرستد که «خسته‌ام؛ له‌م؛ امان بده بی‌انصاف.» 
 دوست داشتم بخوانم در لحظه‌ی سر رسیدن گودو٬ دی‌دی دقیقا چه جمله‌ای بر زبان می‌آورد.
 شاید یک روز مجبور شوم برای گفتن آن جمله چندثانیه‌ مکث کنم.
 یک بار خواب دیدم بعد از سال‌ها انتظار٬ ناگهان به غایی‌ترین آرزویم رسیده‌ام. احساس پوچی چنان هجوم آورد که مثل هر کابوس دیگر٬ تمنا داشتم بیدار شوم. آن روز چشمانم از همیشه درخشان‌تر بود.
 احتمالاً دی‌دی چشمان‌ش را می‌بندد٬ و یک نفس می‌گوید «همین؟».



  • ۹۴/۰۷/۲۰

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی