دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

حذفِ شب به بیداری...

جمعه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۴۲ ق.ظ

از وقتی به یاد می‌آورم دفتری داشت که هرازگاهی در آن می‌نوشت. «هر‌ازگاه» اصطلاحی کلّی‌ست برای وقتی که نمی‌خواهم بگویم «هر چند روز یک بار»٬ چون بعد ذهن‌م درگیر این می‌شود که «چند» یعنی چندتا؟ من همیشه حافظه‌ی ضعیفی داشته‌ام. از کودکی خاطرات بسیار کمی در ذهن‌م دارم٬ اما این را تقریباً به وضوح یادم هست که یک روز درحالی که پشت اپن آشپزخانه ایستاده بودم پرسیدم «چند» یعنی چندتا؟ پدرم عادت دارد تا سوال را شیرفهم نشده لب به پاسخ نگشاید؛ توضیح خواست. گفتم مثلا وقتی می‌گویند برو چند روز دیگر بیا٬ یعنی «چندعدد» روزِ دیگر بیا؟ پدر گفت یعنی برو دو سه روز دیگر بیا. پرسیدم همین؟ مادر که فرشته‌ی نجات من از جواب‌های ناقص پدر است٬ وارد صحبت شد و گفت چهار و پنج هم قبول است٬ اما مطمئناً منظورشان بیشتر از «یک» روز بوده. آن روز فهمیدم مردم هروقت حوصله‌ی شمردن ندارند می‌گویند «چند». اما من خودم را دربرابر این عددِ بی‌عددی مسئول می‌دانم و حتی اگر حوصله‌ی شمردن نداشته باشم٬ سعی می‌کنم از واژه‌های دیگری استفاده کنم.

 هر دو یا سه روز یک‌بار٬ گاهی هفته‌ای یک‌بار٬ گاهی چند روز متوالی٬ در دفترش می‌نوشت. بعضی از نوشته‌هایش را برایم می‌فرستاد و من می‌خواندم. اما بیشترشان در همان دفتر ثبت و دفن می‌شد. از دو سه سال پیش دفتر جای خودش را به لپ‌تاپ داد. احتمالاً به این دلیل که لمس دکمه‌های کیبرد احساس واقعی‌تری از انفعالات ذهن می‌دهد٬ تا یک روان‌نویس که فقط تکان می‌خورد و اصطکاک دارد با صفحات سفید و خط‌ کشی شده‌ی تمام شدنی. ضمن این‌که خط‌خوردگی فقط در دفتر معنی داشت و در لپ‌تاپ هرچیزی درست‌تر بود. اما وقتی به تنگ می‌آمد٬ وقتی حوصله‌ی نشستن و کشیدن ده‌تا انگشت به این طرف و آن طرف را نداشت٬ دفتر هنوز هم‌قطار قدیمی‌اش بود. از حق نگذریم٬ هیچکس به اندازه‌ی یک دفتر٬ محرم نیست. هنوز هم می‌نویسد. گاهی در دفتر یادداشت قهوه‌ای‌رنگ با آن روبان قرمز وسط‌ش و برای دفن شدن٬ گاهی برای بقیه و برای خوانده شدن.
 از آن‌روزها تا این‌روزها پنج سال می‌گذرد٬ هم او تغییر کرده و هم من. اما دو عادت‌مان همچنان باقی‌ست. عادت او به نوشتن٬ و عادت من به خواندن. گیریم او دفن‌شدنی‌هایش کمتر شده و همه‌خوانی‌شدن‌هایش بیشتر٬ گیریم من نوشته‌های کسان دیگری را می‌خوانم و نمی‌توانم کلمات‌ش را مثل قبل هجی کنم. اما عادت‌هایمان باقی‌ست.  
 
 
 
 
  • ۹۴/۰۶/۱۳

نظرات (۲)

چه موسیقی خوبی:)
پاسخ:
از معجزاتِ کینگ‌رام:)
خوب مینویسیا ! دو سه تا پست همینطوری خوندم خوشم اومد !
پاسخ:
:))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی