دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

یه مردِ برفی تنهایی می‌رقصه...

چهارشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۰۵ ب.ظ

من یک مردِ برفی می‌خواهم؛ یک مردِ برفیِ چهارشانه که همه‌ی ۸۹ روز زمستان را تمام وقت برای من باشد. اواخر اسفند شروع کند به ذوب و زائل شدن. عضله‌هایش آب بشود بریزد جلوی‌ پاهایم؛ استخوان‌های برفی بماند و پیشانی بلندش؛ پیشانی‌ای که به قدر نوشته شدن سه‌ماه سرنوشت‌ش بلند است. هربار که می‌بوسم‌ش سست‌تر شود٬ آن‌قدر بترسم از رفتن‌ش که کم‌کم بغل کردن‌ش را فراموش کنم. روزهای آخر اسفند دور از چاله‌ی آب دورتادور‌ش می‌ایستم و فقط تماشایش می‌کنم. قول می‌دهم گریه نکنم٬ گریه برای مردهاست. یک زن باوقار و مغرور جلوی مرد‌ش گریه نمی‌کند؛ محکم می‌ایستد و بدرقه‌اش می‌کند. دست‌‌هایش را در جیب‌های پالتویش فرو می‌کند تا کسی متوجه لرزش آن‌ها نشود. شال‌گردن‌ش را تا لب‌هایش بالا می‌کشد تا به نارسایی زبان بدن‌ش دامن بزند. یک زن باوقار باید دروغ گفتن را خوب بلد باشد؛ اما فقط موقع خداحافظی از آن استفاده کند٬ این به نفع همه است. یک زن موقر باید با لب‌های سرخ کشیده‌اش لبخند آرامی بزند و با دست‌های رنگ‌پریده‌ای که در دستکش چرمی پنهان کرده٬ دست تکان بدهد برای مسافرش. 

 
 
 
[ادامه دارد...]
 
 
 
 
  • ۹۴/۰۶/۱۱

نظرات (۱)

  • ایزابلا ایزابلایی
  • یک مرد سفیدپوش که فقط نگاه میکند.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی