نام تمامی میادینِ جهان٬ مرگ است.
برخلاف اون مقاومت و ظاهر سرسختی که از خودم نشون میدم٬ دلم رفت واسه مکالمههای دو سال پیش و لبخند زدم. از جنس همون لبخندی که موقع دیدن عکسهای دستهجمعی با حضور رفیقِ مرحوممون میزنم.
رابطهها با تموم ریشههایی که دووندهن و تا سالهای بعد هم خشک نمیشه٬ منقضی میشن. اما وقتی رفیق از دست میره٬ وقتی میدونی که دیگه قرار نیست توی عکسهای دستهجمعی باشه٬ دنیا به آخر میرسه. احساسی پیدا میکنی که با انسداد هیچ رابطهی عاشقانهای دست نمیده. میگی به درک که رفت؛ زنده که هست. میخنده٬ گریه میکنه٬ دلش تنگ میشه٬ دلخوش میشه٬ زندهست. اما رفیق از دسترفته جزئی از وجود همهی ما رو با خودش میبره٬ و تا ابد پس نمیاره. شاید میبره که وقتی دلش گرفت تیکههای ما رو بچینه کنار هم؛ خاطرهبازی کنه٬ شوخی کنه با خودش٬ تیکههای ما رو بغل کنه٬ حرف بزنه باهامون و ما نشنویم. از طرف دیگه ما همیشه آگاهیم که یه تیکهمون نیست٬ یه تیکه از وجودمون مُرده٬ زیرِ خاکه٬ یا به بیان اساطیریتر٬ یه تیکهمون توی آسمونه. ما هم عکسهای دستهجمعی رو نگاه میکنیم و آه میکشیم. دیگه مثل اون اوایل شاکی نیستیم از روزگار٬ بد و بیراه حوالهی دورِگردون نمیکنیم که رفیق رو از ما گرفت. فقط میگردیم دنبال اون تیکهی گمشدهی وجودمون٬ توی آسمون٬ زیر زمین٬ لابهلای خاطرات و عکسهای دستهجمعی.
میدونی رفیق؟ غصّهم گرفته بسکه نیستی.
- ۹۴/۰۶/۱۱