رِ بده!
شنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۰۷ ق.ظ
امروز خیلی خیلی خوب بود. یکی از بهترینها شاید. البته ما دیگر حسّ و حال اندازه گرفتن خوب و بد روزها یا آدمها یا چیزها را نداریم. همینکه روزمرگی را نقض کند و یک دل سیر بخندیم کافیست تا برود بیفتد در جعبهی بهترینها و درش را ببیندیم بگذاریم یک گوشه٬ برای اوقات دلتنگی.
کارسوقهای دوران راهنمایی نقش پررنگی در شکل دادن به علایق علمی و شغلی من داشت. یک تعهدی همیشه داشتم و هنوز هم سنگینیاش را حس میکنم٬ در زنده نگه داشتنش٬ در حفظ سبک و سیاقش٬ در همکاری کردن و همکاری آموختنش. میدانی٬ خیلی چیزها همیشه در خاطر میماند٬ اما یکچیزهایی از کودکی آدم در «قلب»ش میماند تا به ابد.
امشب از من خدافظ٬ اما سال دیگر اگر عمری باقی بود٬ باز خواهم گشت. و به پیشانی خندانت٬ بوسهای سرخرنگ خواهم زد. قربانت.
- ۹۴/۰۵/۳۱