دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

گفت:«باشه؛ ولی قول بده که دائم بخندی.»

دوشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۱۳ ب.ظ


 میبینی؟ ده‎ها دلیلِ دمِ دست برای خوشحالی در لحظه‎ی اکنون داری. و این یک حدّاقل برای زندگیست که ما گاهی، با برگفتن نگاهمان از ملال، متوجه‎ش میشویم.

 اما به کجا میرویم در این مسیر؟ به یک تابستان گرم و مرطوب، اگر هامون پرآب شود. به یک تابستانِ پرمشغله‎ی آرام و ساکت میروم. تا خرداد به پایان برسد، چمدانم را بسته‎ام. تو که خوب میدانی؛ من «دلتنگِ» تابستان بودم. رنگ‎ش را هنوز تصمیم نگرفته‎ام چه باشد. سفید زیباست اما رنگِ من نیست. مشکی عالیست، با من هم مشکلی ندارد، اما این تابستان دل‎ش میخواهد خُنک باشد. سبز و خاکستری و زرشکی را نمیدانم. شاید با یک مشکی کنار بیایند. مثل تابستان 16سالگی که انزلی را با همان شال و شلوار مشکی، در کنارِ پینک‎فلویدِ به یاد ماندنی پرستیدم. /دریا و عکاسی و ماسوله‎نوردیِ غریب./

 هنوز هم میشود دل خوش کرد. به همان مشکی‎ها و این‎بار، «آوازم را میرقصیدی»ها. به کوک کردن ویولن خاک‎پوشیده که هیچوقت یک «سی دو رِ»ی درست نشنید. به «هفت‎آسمان را بردرم وز هفت‎دریا بگذرم؛ چون دلبرانه بنگری در جان‎سرگردانِ‎ من».

 ای‎کاش دیگر، هرگزِ هرگز، این فارغانه زیستن را فراموش نکنم. باید نگهش دارم، آبش دهم، نانش دهم، سازش زنم، نازش کنم، خوابش کنم.

 نورِ چشمم شده ای مو فرفریِ ریزه‎میزه. پابه‎پایت خواهم آمد. نگهت خواهم داشت.


[ماه‎پیشانوجان]  

[پادکست ـ ۰۱]



 

 



  


  • ۹۳/۰۳/۰۵

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی