دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

آشفته‌ام

چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۲، ۰۴:۰۰ ق.ظ

دیشب قلبم در دهانم آمد. دو ساعت در تخت دراز کشیده بودم اما خوابم نمی‌برد. چشم و گوشم با تمام قوا باز بود. از شب قبلش که با الف. در منزل مهسا بودیم صحبت از رفتن و برنامه‌ی من شده بود. اضطراب کلی‌ای مرا گرفت. یعنی ناگهان حس کردم سرم را فرو کرده‌ام زیر برف و فقط سفیدی می‌دیده‌ام. با الف. حرف می‌زدم و از احساسم می‌گفتم. گفت دوستم دارد. می‌دانستم.

روز بعد راجع به انواع روش‌های رفتن حرف میزدیم، راجع به ازدواج هم گفتیم. شب دوباره این موضوع را با الف. بررسی کردیم. انگار فکرش را مشغول ایده‌ی ازدواج کرده بود. من قبل از آن هیچ‌وقت چنین واکنشی در موضوع ازدواج از او ندیده بودم. همیشه شوخی می‌کردیم، می‌خندیدیم، تمام می‌شد. این‌بار گفت باید فکر کند. از شدت اضطراب تنفس برایم سخت شد. یک آن همه‌ی شوخی‌ها خندیدند به خود من. ترسیدم. با این که دیروقت بود تا ۴ صبح خوابم نبرد. صبح هم اصلا آمادگی نشستن سر کلاس آلمانی را نداشتم اما حیف بود. وقتی نشستم فهمیدم حالا اصلا آلمانی به کار من نمی‌آید. کلاسی که تا چند روز پیش مفیدترین قسمت زندگی این روزهایم بود ناگهان تبدیل به چندساعتی شد که وقت از نوشتن پایان‌نامه‌ام می‌دزدد. عجب.

با همکلاسی‌ام که ده سال است ازدواج کرده و شخصیتش به من شبیه است راجع به اتفاقات دیشب حرف زدم، نظرش را خواستم. گفت باید از احساس خودم مطمئن شوم و طوری تصمیم بگیرم که هرچه در ادامه پیش آمد، بگویم خودم خواستم. عجب.

فرایند دکترا خیلی طولانی‌تر است. حتی با فرض موفق پیش رفتن، حداقل یک سال دیگر ماندنی‌ام. این بدترین ویژگی این راه است. اما الف. گفت باید دکترا بخوانم. راست می‌گفت. فرهاد هم گفت برای رفتن عجله نکنم. گفت شغلمان در خطر است. سر همین موضوع بود که به الف. گفتم باید تیم باشیم، تخم‌مرغ‌ها را در دو سبد بچینیم.

  • ۰۲/۰۱/۱۶

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی