دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

مهدی ع. دیروز فوت کرد. این دومین مهدی در ده سال اخیر است که میشناختم و خودکشی کرد. داستان آشناییمان برمی‌گردد به تابستان ۹۹. من عکسی دیدم که خیره‌ام کرد، به صاحبش پیام دادم این تویی؟ نقاشی‌اش را هم کشیدم. یک ماهی شب و روز حرف می‌زدیم. بین حرف‌ها عکاس آن عکس سحرآمیز را به من معرفی کرد؛ الف. 

دیروز عصر که الف. خبر داد این طور شده من ل‍ال شدم. بیشتر از همه ناراحت دختر جوانی بودم که منتظر بود با هم ازدواج کنند. با این که قبل از آن تصمیم داشتم تا آنفولانزا برطرف نشده با الف. تماس نداشته باشم تا مبتلا نشود، وقتی این را شنیدم به او گفتم بیاید پیشم. می‌دانستم باید همدیگر را دل‌داری بدهیم شاید کمی باورمان بشود که چه شده. مدتی که اینجا بود با چندین نفر تلفنی حرف زد. اولین نفر بود که به چند نفر خبر نحس را می‌داد، من هم صدای گریه‌ی چند نفرشان را پشت تلفن شنیدم. دلم برای الف. می‌سوخت که زیر بار همچین فشاریست. هر از گاهی می‌گفتیم آخر مگر می‌شود، مگر او محتاط نبود، مگر نمی‌شد همه‌چیز را با کمک دوستانش درست کند. اما نه، جواب این است که ما هیچ‌گاه نمی‌فهمیم مهدی چگونه مرد. انگار مشت بسته‌ی مرگش را همچون فریضه‌ی مکتومی با خویش برده است.

تا یک ساعت قبل از آن بزرگترین مسئله‌ام این بود که مریض شده‌ام و این که شب قبل چندین قطره روغن داغ روی صورت و بدنم پاشیده شده بود و نگران بودم رد سوختگی‌هایم از بین نرود. بعد، حقیرترین وجه زندگی رو نشان داد. هرچیز دیگری بی‌اهمیت شد. جوان مستعد و مهربانی که آن‌همه باهم حرف می‌زدیم، دیگر به هیچ طریق قابل دسترسی نیست. هنوز همین را هم که می‌نویسم باور نمی‌کنم.


  • ۰۱/۰۸/۱۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی