دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

امان نداد.

دوشنبه, ۲ آبان ۱۴۰۱، ۱۱:۳۸ ق.ظ

دیشب قبل خواب کتابخانه‌ی کیندلم را بالا پایین می‌کردم که چشمم خورد به «ساعدی به روایت ساعدی» باز کردم یک روایتش را خواندم و شیفتگی‌ام زبانه کشید. من آدمی به این بزرگی و قوت نشناخته‌ام. یک‌جا در آخرین جمله نوشته بود که ده سال است سینما نرفته است. نوشته بود: «من هیچگاه به سینما نمی‌روم. حداقل ده سال است به سینما نرفته‌ام. من سینما را می‌نویسم». وحشت کردم از این همه غرور.

حالا صبحانه‌خورده و حمام‌رفته دراز کشیده‌ام در اتاق سردم که با نور پاییزی غیرمستقیمی خاکستری شده است. این اتاق و آن کتاب برای آرامشم کافیست. یکی دو ساعت پیش با تکست‌های ب. و س. بیدار شدم. اتفاق خوبی که می‌توانست بیفتد نیفتاده بود، توی ذوق من و ب. خورد و حالا دارد می‌آید اینجا حرف بزنیم و سالاد الویه بخوریم. من هنوز حس می‌کنم روز به روز کنترل چیزهای بیشتری از دستم خارج می‌شود. اذیت نیستم اما نگرانم. قول‌های زیادی داده‌ام که از پس انجام دادنشان برنمی‌آیم. حداقل هوا خوب است.

ساعدی چیز دیگری هم نوشته بود که من را فکری کرد. نوشته بود تبعید در پاریس از انفرادی اوین هم سخت‌تر است. نوشته بود زبان یاد نمی‌گیرد تا امید برگشتنش به وطن را زنده نگه دارد. میگفت همه‌چیز این شهر (پاریس) در چشمش دکور است، واقعی نیست. چندباری نوشته بود اگر مطمئن شود نمی‌تواند به وطن برگردد خودکشی می‌کند.

پس ساعدی عزیزم را هم این حکومت کشت.


  • ۰۱/۰۸/۰۲

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی