دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

آب حیوان تیره گون شد، خضر فَرُّخ‌پِی کجاست؟

جمعه, ۲ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۱:۴۴ ب.ظ

وضعیت عجیبیست. دوستی و صمیمیت جای خودش، آن‌قدر حرف برای گفتن و شنیدن داریم که حتی بعد از یک روز معاشرت، باز یادمان می‌افتد فلان مطلب را وقت نشده بگوییم. دوست داشتنش و معشوق بودنش برایم مبهم است. یک لحظه برایم واضح است که چرا کنارش هستم، لحظه‌ی دیگر سر در نمی‌آورم. اطمینان‌بخش‌ترین حسم وقتی است که میان و خواب و بیداری به من محبت می‌کند. دیشب وقتی روی مبل خوابش برده بود، آرام بیدارش کردم و پرسیدم می‌آید در تخت بخوابد. او رفت در تخت دراز کشید، من پشت سرش لامپ‌ها را خاموش کردم، رفتم در اتاق و خزیدم در آغوشش؛ همان موقع که چشمانش را نیمه باز کرد و با لبخند دست‌هایش را برای گرفتنم باز کرد، با محبت و خواب‌آلودگی گفت: قربونت برم.

این‌ها فراموش‌شدنی نیست. مجبورم دست‌کم بگیرمشان اما چیزی از دل‌سوختگی‌ام کم نمی‌شود.

ای کاش روزگار بهتری بود و از عشق می‌گفتیم.

  • ۰۱/۰۲/۰۲

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی