دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در پراگ

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

به عجزی که داری قوی کن میان را

جمعه, ۱۴ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۴۹ ق.ظ

احساس مرگ می‌کنم. فکر کنم از دستش می‌دهم. یعنی می‌گذارم از دستم برود، آرام و غم‌انگیز، بسپارمش به جهان غیرخودم. که گفته است یک نفر نباید عاشق باشد اگر چیزی که در مقابلش است عشق نیست. چیزی که من دیده‌ام تا چند وقت پیش با عشق مو نمیزد. وقت پریدن که رسید دیدیم یکیمان بال ندارد. بال در آوردن به زور نیست، ابله. چه کنم؟ زمین‌گیر شوم و غمگین شوم از زمین‌گیری، خوش‌حال از همراهی با بی‌بال؟ یا نذر و نیاز کنم، دخیل ببندم که معجزه‌ای شود این بال‌ها دربیایند یک روزی؟

چه ساده می‌گرفتم چه سخت است ضربه‌ی سیلی این حقیقت به پوست نازپرورده‌ام. عجز آدم که به ندرت پیدا می‌شود، اما وقتی پیدا می‌شود از فکر کردن به میرا بودنش هم زهرمارتر است.

  • ۰۰/۰۸/۱۴

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی